معنی روحانی

روحانی
معادل ابجد

روحانی در معادل ابجد

روحانی
  • 275
حل جدول

روحانی در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

روحانی در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • آخوند، کاتوزی، مجتهد، ملا، روحی، معنوی، ملکوتی،
    (متضاد) غیرروحانی، جسمانی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

روحانی در فرهنگ معین

  • پیشوای مذهبی، پارسا. [خوانش: (رُ) [ع. ] (ص نسب. ) منسوب به روح. ]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

روحانی در لغت نامه دهخدا

  • روحانی. [نی ی] (ع ص نسبی) منسوب به روح یعنی آنچه از مقوله ٔ روح و جان باشد، جایی که میگویند این چیز روحانی است بضم و فتح هر دو خوانده اند، و در لفظ روح بفتح یا ضم راء در حالت نسبت، الف و نون می افزایند. (از غیاث). منسوب به روح. (از المنجد) (ناظم الاطباء):
    آن پیکر روحانی بنمای به خاقانی
    تا دیده ٔ نورانی بر پیکرت افشانم.
    خاقانی.
    چرخ اطلس سزدش جامه ٔ عیدی که در او
    نقش روحانی بر آستر آمیخته اند.
    خاقانی.
    رواق چرخ همه پر صدای روحانی است
    در آن صدا همه صیت وزیر عرش جناب. توضیح بیشتر ...
  • روحانی. (اِخ) شاعری باستانی است و از او شواهدی در لغت نامه ٔ اسدی آمده، از جمله ٔ آنها این بیت است:
    عزیز و قیصر و فغفور را بمان که ورت
    نه شار ماند نه شیرج نه رای ماند نه رام.
    (از لغت فرس چ عباس اقبال ص 156). توضیح بیشتر ...
  • روحانی. [رَ] (اِخ) علی بن محمدبن سلامه روحانی مقری رحبی، مکنی به ابوالحسن. از اصحاب حدیث بود. رجوع به علی بن محمد و معجم البلدان ذیل «روحا» شود. توضیح بیشتر ...
  • روحانی. [رَ نی ی] (ع ص نسبی) منسوب به روح که بمعنی نسیم و آسایش و تازگی باشد، یعنی از مقوله ٔ آسایش و نسیم است در لطافت و پاکیزگی. و جایی که گویند این چیز روحانی است بضم و فتح راء هر دو خوانده اند و در لفظ روح بفتح یا ضم راءدر حالت نسبت الف و نون می افزایند. (از غیاث). باروح و خوب و نیک و مطبوع و پسندیده. (ناظم الاطباء).
    - مکان روحانی، جای پاک و پاکیزه و باصفا. (ازناظم الاطباء).
    || منسوب به رَوْحاء که نام قریه ای است. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

روحانی در فرهنگ عمید

  • آنچه مربوط به روح و روان باشد،
    (صفت نسبی، اسم) دانشمند و پیشوای دینی، فقیه،
    معنوی،
    دینی، مذهبی،
    دارای پارسایی و صفا،
    مربوط به عالم ملکوت،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ واژه‌های فارسی سره

روحانی در فرهنگ واژه‌های فارسی سره

  • ایرمان، دی نیار، مغمرد، وخشی، مینوی، کاتوزی
فارسی به انگلیسی

روحانی در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

روحانی در فارسی به عربی

  • دینی، راعی الماشیه، رجل الدین، روحی، سماوی، کاهن، مقدس
فرهنگ فارسی هوشیار

روحانی در فرهنگ فارسی هوشیار

  • منسوب به روح، آنچه از مقوله روح و جان باشد، پیشوای مذهبی، پارسا. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد

روحانی در فرهنگ فارسی آزاد

  • رُوحانی، منسوب به روح- مُتّقی- پارسا- حقائق معنویّه
فارسی به ایتالیایی

روحانی در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

روحانی در فارسی به آلمانی

  • Fromm, Heilig [adjective], Himmlisch [adjective], Pfarrer (m), Priester (m), Religiös, Schwer [adverb]. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید