معنی روبه رو

فرهنگ عمید

روبه رو

رودررو، برابر هم،
* روبه‌رو شدن: (مصدر لازم) برابر هم شدن، به‌هم رسیدن و رودرروی یکدیگر واقع شدن،
* روبه‌رو کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] دو تن را در برابر هم نگه‌داشتن که حرف‌های یکدیگر را بشنوند یا مطلبی را در مقابل هم بگویند،


روبه

روباه

حل جدول

لغت نامه دهخدا

روبه

روبه. [ب َه ْ] (اِ) همان روباه باشد که جانوری است دشتی و به حیله گری مشهور است. (آنندراج). روباه. (ناظم الاطباء). مخفف روباه. رجوع به روباه شود:
چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده
ز مکر روبه و زاغ و ز گرگ بی خبرا.
رودکی.
کرد روبه یوزواری یک زغند
خویشتن را زآن میان بیرون فکند.
رودکی.
چو پوست روبه بینی به خان واتگران
بدان که تهمت او دنبه ٔ بسر کار است.
رودکی.
نهاد روی به حضرت چنانکه روبه پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس.
ابوالعباس.
چه بایدت کردن کنون بافْدُم
مگر خانه روبی چو روبه به دم.
ابوشکور.
اگر یار باشید با من به جنگ
ازآواز روبه نترسد پلنگ.
فردوسی.
که روبه چه سنجد به چنگال شیر
یکی داستان زد سوار دلیر.
فردوسی.
سگ کاردیده بگیرد پلنگ
ز روبه رمد شیر نادیده جنگ.
فردوسی.
نه روبه شود ز آزمودن دلیر
نه گوران بسایند چنگال شیر.
فردوسی.
ز هندو نباشند اندیشناک
هژیر دمان را ز روبه چه باک.
اسدی.
ای معدن فتح و نصر مستنصر
شاهان همه روبه و تو ضرغامی.
ناصرخسرو.
روبهی پیر روبهی را گفت
کی تو با علم و عقل و دانش جفت...
سنائی.
روبهی می دوید در غم جان
روبهی دیگرش بدید چنان...
خاقانی.
تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت.
خاقانی.
چه گویم راست چون گرگی به تقدیر
نه چون گرگ جوان چون روبه پیر.
نظامی.
سردنفس بود سگ گرم کین
روبه از آن دوخت مگر پوستین.
نظامی.
طنزکنان روبهی آمد ز دور
گفت صبوری مکن ای ناصبور.
نظامی.
روبهی که هست او را شیر پشت
بشکند مغز پلنگان را به مشت.
مولوی.
مپندار اگر شیر و گرروبهی
کز ایشان به مردی و حیلت رهی.
سعدی.
یکی روبهی دید بی دست و پای
فروماند در لطف و صنع خدای.
سعدی.


روبه بازی

روبه بازی. [ب َه ْ] (حامص مرکب) کنایه از مکر و فریب و دغل بازی. (آنندراج). روباه بازی. رجوع به روباه بازی شود:
این سگ صفتان کنند ای آهوچشم
ناگاه ترا صید ز روبه بازی.
سرخسی.
شیر فلک را برد به روبه بازی
آنکه توباشی ورا مربی و حامی.
سوزنی.
چو روباهان و خرگوشان منه گوش
به روبه بازی این خواب خرگوش.
نظامی.
رو تو روبه بازی خرگوش بین
مکر و شیراندازی خرگوش بین.
مولوی.


روبه مزاج

روبه مزاج. [ب َه ْ م ِ] (ص مرکب) روباه طبع. روباه طبیعت. جبان و ترسو چون روباه:
آنکه شیران را کند روبه مزاج
احتیاج است احتیاج است احتیاج.
مولوی.
و رجوع به روباه طبع شود.


روبه شانگی

روبه شانگی. [ب َه ْ ن َ / ن ِ] (حامص مرکب) نظیر گربه شانگی، کنایه از حیله گری و نیرنگ بازی و مکاری است. رجوع به گربه شان و گربه شاندن و گربه شانه کردن و گربه شانی شود:
خاصه عمری غرق در بیگانگی
در حضور شیر روبه شانگی.
مولوی.


روبه باز

روبه باز. [ب َه ْ] (نف مرکب) روباه باز. حیله گر. مکار. نیرنگ باز. در افعال و رفتار وصفت و طبیعت چون روباه محیل و فریبنده:
به غمزه عقل گدازی به چنگ چنگ نوازی
به وعده روبه بازی به عشوه شیرشکاری.
ابوالفرج رونی.
شد شکار چشم روبه باز پردستان تو
صد هزاران جان شیرین شکاری ای پسر.
سنایی.
ترسم این پیر گرگ روبه باز
گرگی و روبهی کند آغاز.
نظامی.


خانه روبه

خانه روبه. [ن َ / ن ِ ب َ /ب ِ] (اِ مرکب) زبیل. خاکروبه. (ناظم الاطباء). آنچه از روفتن خانه از گرد و خاک و ریزه های طعام و جز آن گرد آید. خاکروبه. دم جارو. حواقه. کناسه. سفاره.


خرمن روبه

خرمن روبه. [خ ِ / خ َ م َ ب َ / ب ِ] (اِ مرکب) گندم و جو باقی مانده در خرمن بعد بباد دادن آن. حُصاله. (محمودبن عمر ربنجنی). حُساله. (محمودبن عمر ربنجنی). || تلخ دانه و جز آن که از گندم برآید.


روبه رضا

روبه رضا. [ب ِ زِ] (اِخ) دهی است از دهستان قائد رحمت بخش زاغه از شهرستان خرم آباد واقع در 13هزارگزی شمال غربی زاغه و 5هزارگزی غرب راه خرم آباد به بروجرد. در جلگه واقع و سردسیر است. سکنه ٔ آن 255 تن است که مذهب تشیع دارند و به لری، لکی و فارسی تکلم می کنند. آب آن از سراب منزه تأمین می شود. محصولش غلات و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی است و زنان به فرشبافی و جاجیم بافی اشتغال دارند. راه مالرو دارد و سکنه ٔ آن از طایفه ٔ قائد رحمت هستند و زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فرهنگ فارسی هوشیار

روبه

‎ کف شیر، مایه ی ماست، مانده ی شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی (اسم) جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید.

فارسی به عربی

روبه

وجه

فارسی به آلمانی

روبه

Angesicht (n), Fratze (f), Gesicht (n), Schriftseite (f)

معادل ابجد

روبه رو

419

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری