معنی روب

لغت نامه دهخدا

روب

روب. (اِمص) روفتن. (ناظم الاطباء). روبیدن: رفت و روب. || (نف مرخم) روبنده. (ناظم الاطباء). با کلمات دیگر ترکیب می یابد و معنی اسم فاعلی از آن اراده می شود: پاروب. جاروب. خاشه روب. خانه روب. لاروب. || (ن مف مرخم) روفته شده. خاک روب، یعنی خاک روفته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به رُفتن و روفتن شود.

روب. [] (اِخ) از ممالکی بود که مجاور سرحدات شرقی و شمالی ایران بود و نام عام امرای آنجا را روب خان می گفتند. رجوع به ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستنسن ص 524 شود.

روب. (هندی، اِ) نقره. ابوریحان بیرونی در الجماهر در فصلی بعنوان «فی ذکرالفضه» آرد: هی [یعنی سیم یا نقره] بالرومیه ارجوسا و بالسریانیه سیما و بالفارسیه سیم و بالترکیه کمس (= گمش) و بالهندیه روب - انتهی. روپه. رجوع به روپه شود.

روب. (اِخ) دهی است به بلخ. (منتهی الارب). رؤب. رجوع به رؤب شود.

روب. (اِ) رُب ّ. رجوع به رُب ّ شود: عکرمه گفت: مَن ّ چیزی بود مانند روبی سطبر. (تفسیر ابوالفتوح رازی).

روب. [رَ] (ع مص) ماست شدن. (مصادر زوزنی). راب َ اللبن ُ روباً؛ خفت شیر و جغرات شد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). غلظت یافتن و رسیدن شیر. (از معجم متن اللغه). ماست شدن شیر. کلچیدن. رُؤوب. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). و رجوع به رُؤوب شود. || سرگشته و شوریده رای و مست گردیدن از خواب و جز آن. (منتهی الارب). متحیر شدن. (از اقرب الموارد). || سست شدن از سیری شکم یا از غلبه ٔ خواب یا گران جسم و گرانجان و بسته خاطر برخاستن. (از منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). رائب نعت است ازآن. (منتهی الارب). رائب و اَرْوَب و رَوْبان نعت مذکر، و رائبه نعت مؤنث آن است. (از معجم متن اللغه). || مانده شدن. (منتهی الارب). مانده و کسل شدن. (از معجم متن اللغه). || دروغ گفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). || راب َ دَمُه ُ روباً؛ نزدیک هلاک رسید. (منتهی الارب). هنگام مرگ کسی فرارسیدن. (از معجم متن اللغه). || درهم شدن کار و خرد و رأی کسی. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). || آمیختن، و در حدیث است که: لا شوب و لا روب فی البیع و الشراء؛ ای لا غش و لا تخلیط. (از منتهی الارب) (ازلسان العرب) (از معجم متن اللغه)، یعنی غش و تخلیط در خرید و فروش نیست. || اصلاح کردن. (از معجم متن اللغه). || (اِ) شیر خفته یا مسکه برآورده. (از منتهی الارب). شیر ماست شده که کره ٔ آن را بیرون آورند. و گویند: «ما عنده شوب و لا روب »؛ و از شوب عسل و از روب شیر ماست شده را اراده کنند و گویند شوب، شوربا و روب، شیر است. (از اقرب الموارد).


روب خان

روب خان. (اِخ) نام عام امرای روب. (ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ص 524). و رجوع به رؤب و روب شود.


رفتن روب

رفتن روب. [رُ ت َ] (اِ مرکب) جاروب. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد.


روفت روب

روفت روب. (اِمص مرکب) رفت روب. رفت وروب. رفت ورو. رجوع به مترادفات کلمه و رفتن و روفتن شود.


خانه روب

خانه روب. [ن َ / ن ِ] (نف مرکب مرخم) روبنده و پاک کننده ٔ خانه. تمیزکننده ٔ خانه. || خانه برانداز. خانه کن. مبذر. متلف:
زن بچشم تو گرچه خوب شود
زشت باشد چو خانه روب شود.
اوحدی.
|| غارتگر که همه چیز را برد:
در آویختش قائد خانه روب
زدش بر کف پای بسیار چوب.
نزاری قهستانی (دستورنامه).
|| (اِ مرکب) جارو (باصطلاح شمیرانیها).


شوله روب

شوله روب. [ل َ / ل ِ] (نف مرکب) آنکه محل خشک کردن سرگین گرمابه بانان را روبد. خاکروبه کش. سپور. روفت گر. (یادداشت مؤلف):
به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت
به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت.
عماره ٔ مروزی.

فرهنگ عمید

روب

رُفتن
روبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جاروب، خاک‌روب، خانه‌روب،

حل جدول

روب

نقره

فرهنگ فارسی هوشیار

روب

‎ سر شیر شیر مسکه دار، سرگشتگی، شوریده رایی، مست خوابی، سستی


فلک روب

سپهر روب سپهر گاه (صفت) بلند پایه والامقام.

معادل ابجد

روب

208

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری