معنی رهن

رهن
معادل ابجد

رهن در معادل ابجد

رهن
  • 255
حل جدول

رهن در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

رهن در مترادف و متضاد زبان فارسی

فرهنگ معین

رهن در فرهنگ معین

  • (رَ هْ) [ع.] (اِ.) گرو، گرو گذاشتن. ج. رهان، رهون.
لغت نامه دهخدا

رهن در لغت نامه دهخدا

  • رهن. [رَ] (ع مص) گرو کردن چیزی را نزد کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). گرو کردن و گرو دادن. (غیاث اللغات). || بلند کردن زبان را و بازداشتن از ذکر خیر آن را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ثابت و برقرار ماندن چیزی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ثابت و دایم گردیدن. (آنندراج). دایم شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادربیهقی) (دهار) (از اقرب الموارد). || لاغرشدن. توضیح بیشتر ...
  • رهن. [رَ] (ع اِ) گروی. ج، رِهان، رُهون، رُهن، رَهین، رُهُن. (ازمنتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه در مقابل اخذ چیزی نزد کسی گذاشته شود. ج، رهان، رهین، رهن. (از تاج العروس). گرو. (ترجمان القرآن) (ناظم الاطباء) (دهار) (از کشاف زمخشری) (از مهذب الاسماء). || در لغت به معنی مطلق حبس است. (از تعریفات جرجانی) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ علوم سجادی). || به مرهون نیز اطلاق شود به اعتبار نامگذاری مفعول به اسم مصدر آن. توضیح بیشتر ...
  • رهن. [رِ] (ع اِ) برابر: هو رهن مال، آن برابر مال است. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
  • رهن. [رُ] (ع اِ) ج ِ رَهن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رهن شود. توضیح بیشتر ...
  • رهن. [رُ هَُ] (ع اِ) ج ِ رَهن. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). رجوع به رَهن شود. توضیح بیشتر ...
  • رهن. [رَ] (اِخ) دهی از بخش جویمند شهرستان گناباد. دارای 630 تن سکنه. آب آن از قنات است و محصول عمده ٔ آنجا غلات و زعفران و راهش ماشین رو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). توضیح بیشتر ...
  • رهن. [رَ هََ] (اِخ) دهی از بخش قمصر شهرستان کاشان. دارای 260 تن سکنه. آب آن از دو رشته قنات است و محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و میوه، خربزه و هندوانه و صنایع دستی زنان قالیبافی و راه آن فرعی است. عده ای برای تأمین معاش کارگری به تهران می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

رهن در فرهنگ عمید

  • گرو گذاشتن، چیزی را نزد کسی گرو گذاشتن،
    (اسم) آنچه نزد کسی بگذارند و به ‌قدر ارزش آن پول قرض کنند، گرو، گروی،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

رهن در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

رهن در فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

رهن در فرهنگ فارسی هوشیار

  • گرو کردن چیزی را نزد کسی، ثابت و بر قرار ماندن چیزی
فارسی به ایتالیایی

رهن در فارسی به ایتالیایی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید