معنی رنگارنگ

لغت نامه دهخدا

رنگارنگ

رنگارنگ. [رَ رَ] (ص مرکب) مختلف الالوان و گوناگون. (ناظم الاطباء). به الوان مختلف. برنگهای گوناگون. رنگ برنگ. بچندرنگ مختلف. به الوان. با رنگهای بسیار:
آن پر از لاله های رنگارنگ
وین پر از میوه های گوناگون.
سعدی (گلستان).
- رنگارنگ کردن، رنگ کردن به الوان گوناگون. بَرْقَشه. (دهار).
- رنگارنگ گردانیدن، تلمیع. (دهار).

فارسی به انگلیسی

رنگارنگ‌

Checkered, Colored, Colorful, Motley, Mottled, Opalescent, Parti-Colored, Prismatic, Varicolored, Variegated, Various

فارسی به ترکی

رنگارنگ‬

rengarenk, çok renkli

حل جدول

رنگارنگ

دارای رنگهای مختلف

متلون

وارنگ

دارای رنگ های مختلف

ملون


گلی رنگارنگ

نسترن

فرهنگ فارسی هوشیار

رنگارنگ

مختلف الالوان و گوناگون بچند رنگ مختلف، با رنگ های بسیار

فرهنگ معین

رنگارنگ

دارای رنگ - های مختلف، گوناگون، ملون، جوراجور، نوع به نوع. [خوانش: (~. ~.) (ص مر.)]

فرهنگ عمید

رنگارنگ

رنگ‌به‌رنگ، دارای چند رنگ،
[مجاز] گوناگون،

مترادف و متضاد زبان فارسی

رنگارنگ

الوان، رنگ‌برنگ، رنگین، گونه‌گون، متلون، ملون

فارسی به عربی

رنگارنگ

ثوب المهرج، مختلف، مزیج، ملون


عقیق رنگارنگ

جزع

فارسی به آلمانی

رنگارنگ

Bunt, Farbenfreudig, Farbenreich

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

رنگارنگ

541

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری