معنی رن
لغت نامه دهخدا
رن. [رَ] (اِ) مشقت و محنت. ظاهراً مخفف رنج است. (غیاث اللغات) (آنندراج).
رن. [رَن ن] (ع مص) گوش کردن بسوی کسی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
رن.[رَ] (اِخ) از رودهای اروپا است که هم از حیث تاریخی و هم از جهت تجارتی دارای اهمیتی فراوان است. طول آن متجاوز از هفتصد میل و مقدار آبی که به دریا می ریزد بیشتر از 76000 میل مکعب است. این رود از کشور سویس سرچشمه گرفته پس از گذشتن از سویس و آلمان وارد شمال غربی آلمان میشود واز آنجا به خاک هلند جاری گشته به دریای شمال فرومی ریزد. (نقل به اختصار از دائرهالمعارف بریتانیکا).
رن. [رُ] (اِخ) یکی از رودهای معروف اروپاست. این رود از اقصی نقاط شرقی سویس سرچشمه میگیرد و پس از مشروب ساختن بخش واله سراسر خاک سویس را می پیماید و وارد کشور فرانسه شده در خلیج لیون به دریای مدیترانه میریزد.
رن. [رِ] (اِخ) دهی است از دهستان مازر بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 155هزارگزی جنوب کهنوج و سر راه مالرو انگهران و کهنوج. کوهستانی و گرمسیر و دارای 80 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین می شود و شغل اهالی زراعت و محصولات آن غلات و حبوب و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
رن ء
رن ء. [رَن ْءْ] (ع مص) دیدن چیزی را یاکسی را. (منتهی الارب). نگاه کردن چیزی را یا کسی را. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). || گران بار آمدن. (از منتهی الارب). در راه رفتن سنگینی داشتن. و گویند: جاء یرناء فی مشیته، ای یتثاقل. (اقرب الموارد). || حنا بستن به سر. (از متن اللغه). || بانگ کردن. (تاج المصادر بیهقی). آواز برآوردن. || (اِ) صوت. (متن اللغه).
پایه رن
پایه رن. [ی ی ِ رُ] (اِخ) ادوار. درام نویس فرانسوی متولد بسال 1834م.1249/ هَ. ق. در پاریس دارای تخیلی لطیف و دقیق. وفاتش در سال 1899م.1316/ ههَ. ق.
خیمه ٔ فیروزه رن...
خیمه ٔ فیروزه رنگ. [خ َ / خ ِ م َ / م ِ ی ِ زَ / زِ رَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از آسمان. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).
حل جدول
معادل ابجد
250