معنی رم

فرهنگ معین

رم

(رَ) (اِمص.) ترس، فرار.

(رِ) (اِ.) مخففِ ریم، چرک.

(اِ.) چیز، شی ء، چاره، حیله، (مص م.) اصلاح کردن، نیکو کردن چیز، گرفتن ستور چوب ها را به دهان و خوردن، (مص ل.) پوسیده شدن استخوان، پوسیدن. [خوانش: (~.) [ع.]]

(اِ.) آب آورد، کاه ریزه هایی که بر زمین قرار گیرد، مغز استخوان، (اِمص.) تری، نمی. [خوانش: (رِ مّ) [ع.]]

(رَ یا رُ) (اِ.) گرداگرد دهان.

(~.) (اِ.) گله چارپایان، رمه.

فرهنگ عمید

رم

درون دهان،
گرداگرد دهان،

رمیدن
* رم کردن: (مصدر لازم)
از جا دررفتن،
گریختن از پیش کسی یا چیزی از روی ترس، رم خوردن، رم زدن،
* رم ‌دادن: (مصدر متعدی) ترساندن و فرار دادن. δ بیشتر دربارۀ جانوران می‌گویند،

اصلاح کردن، نیکو کردن، اصلاح کردن و درست کردن خرابی بنا یا چیز دیگر،

چرک، چرک زخم،

رومه

گروه گاو، گوسفند، یا سایر چهارپایان، گله، رمه: کمند کیانی همی‌داد خم / که آن کرّه را بازگیرد ز رم (فردوسی: ۱/۳۳۵)،
دسته، گروه: لفظی ز تو وز عقول یک خیل / رمزی ز تو و از فحول یک رم (خاقانی: ۲۷۸)،

حل جدول

رم

شهر فراری، شهر بی دفاع، رفتار ناشی از ترس حیوان

رفتار ناشی از ترس حیوان

شهر فراری

گریختن و فرار

بزرگترین شهر ایتالیا

پایتخت کشور ایتالیا

شهر بی دفاع

مترادف و متضاد زبان فارسی

رم

رمیدن، فرار، گریز، وحشت، اکراه، نفرت، رمه، گله، دسته، گروه

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

رم

انفصالی، خوف، شراب الروم

گویش مازندرانی

رم

شاخه ی نازک درخت، چوبی بلند که با آن گردو را پایین ریزند...

جنگل انبوه

فرار ناگهانی – رم کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

رم

رمیدن و نفرت، گریختن، هراس و ترس، گریز

فرهنگ فارسی آزاد

رم

رُمّ، غم- جماعت

رِمّ، خاک و زمین- آنچه که آب آورد یا باد برد- مغز استخوان (مُخ)

فارسی به آلمانی

رم

Rum (m)

لغت نامه دهخدا

رم

رم. [رُم م] (ع اِ) مرمت خانه. || اندوه: ما له رم غیر کذا؛ ای هم. (لسان العرب).

رم. [رَم م] (اِخ) شهرکی است به ناحیت پارس میان داراگرد و حدود کرمان. جایی با کشت و برز بسیار و نعمت فراخ. (حدود العالم). نام چند موضع است در فارس و از آن جمله است رم حسن بن جیلویه و رم اردام بن جوانابه و رم قاسم بن شهریار و رم حسن بن صالح. (از معجم البلدان). نام پنج ده است به شیراز. (منتهی الارب).

رم. [رُ] (اِ) موی زهار آدمی باشد. رمکان. (برهان) (آنندراج). رنب. رنبه. روم. رومه. (برهان).

رم. [رَ] (اِ) رمه و گله ٔ گوسفند و اسب و غیره. (برهان). گله و رمه ٔ ستور. (ناظم الاطباء):
کمند کیانی همی داد خم
که آن کره را بازگیرد ز رم.
فردوسی.
نداد داد مرا چون نداد گربه مرا
ترا از اسب و خر و گاو و گوسفند رم است.
ناصرخسرو.
کآن راز کند رمیده آخر
گرگان رمیده را از این رم.
ناصرخسرو.
گر خزر و ترک و روم رام حسام تواند
نیست عجب، کز نهاد رام فحول است رم.
ناصرخسرو.
سینه به غوغای حرص بیش میالا از آنک
نیست به فتوای عقل گرگ به رم داشتن.
خاقانی.
|| جمعیت مردم. (برهان) (شعوری):
لفظی ز تو وز عقول یک خیل
رمزی ز تو وز فحول یک رم.
خاقانی.
|| گوشت اندرون و بیرون دهان. (برهان):
آرزومند آن شده تو به گور
که رسد نان پاره ایت به رم.
رودکی.

رم. [رَ] (اِمص) رمیدن و نفرت. (برهان قاطع). رمیدن. (اوبهی). هراس و ترس. گریز و فرار. (ناظم الاطباء). رم کردن. رمیدگی. (آنندراج). گریختن. و با لفظ خوردن و زدن و کردن و نمودن استعمال شود و با لفظ دادن به معنی گریزانیدن است. (آنندراج). اعراض:
بهر وادی که وحشت رو دهد رم می توان کرد
دلی آزاد از قید دو عالم می توان کرد.
خواجه باقر عزت (از آنندراج).
آن آهوی وحشی از برم رم زد و رفت
چون زلف دوتای خویش بس خم زد و رفت.
باقر کاشی (از آنندراج).

رم. [رُ] (فرانسوی، اِ) نوعی مشروب مسکر که از تقطیرشیره ٔ شکر بدست می آید. (ناظم الاطباء). عرق نیشکر.

رم. [رِ] (اِ) مخفف ریم است که چرک زخم و امثال آن باشد. (برهان). رجوع به ریم شود.

رم. [رُم م] (اِخ) نام چاهی است در مکه کنده ٔ مرهبن کعب و کلاب بن مره. رُم و حفر نام دو چاه است در بیرون مکه قبل از آنکه به بطحاء فرودآیند واز این دو چاه آب می آشامیدند. (از معجم البلدان).

رم. [رَم م] (ع مص) به صلاح بازآوردن. اصلاح کردن. (لسان العرب). اصلاح کردن خلل. (زوزنی) (دهار). اصلاح کردن بنا. (اقرب الموارد). اصلاح نمودن و نیکو کردن. (منتهی الارب). || خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (لسان العرب) (اقرب الموارد): البقر ترم ّ من کل شجر. (اقرب الموارد). || پوسیده شدن استخوان. (زوزنی) (لسان العرب) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || پاره شدن رسن و ریسمان. || گرفتن ستور علف را به دهان. (لسان العرب). گرفتن بهیمه شاخه را به دهان. || نگریستن به تیر بقصد راست کردن آن. (اقرب الموارد).

رم. [رُ] (اِخ) پایتخت کشور ایتالیا است. این شهر در ساحل رود تیبر واقع است و پایتخت جمهوری و امپراطوری روم قدیم بود و اولین و قدیمیترین شهری است که مرکز مسیحیت و کلیساهای مسیحی شد و مقر پاپ گردید. در سیاست جهانی قدیم و نشر و رواج مسیحیت دارای سابقه ٔ ممتد بود و اهمیت و نفوذی به کمال داشت و از این رو مورد توجه و اقبال باستانشناسان و علاقه مندان به تمدن قدیم است. جمعیت آن قریب به یک میلیون و ششصد و نود و پنج هزار تن و دارای ابنیه و آثار بسیار مجلل و باعظمت و قدیمی است که یادگار دوران تمدن روم قدیم است. (از دائرهالمعارف بریتانیکا) (از لاروس).

رم. [رِم م] (ع اِ) آنچه بر زمین است از کاه ریزها. (منتهی الارب). || مغز استخوان. (منتهی الارب) (دهار). || خاک نمناک. (دهار). تری و نمی: جاء بالطم ّ و الرم ّ؛ یعنی آورد بری و بحری را، یا خشک و تر را، یا خاک و آب را، یا مال بسیار را. (منتهی الارب). || آنچه از نبات و غیر آن که بروی زمین باشد. (لسان العرب) (معجم البلدان).


رم زده

رم زده. [رَ زَ دَ / دِ] (ن مف مرکب) گریخته. (آنندراج). رم دیده. رم کرده. رم خورده. رجوع به رم دیده و رم خورده و رم کرده شود:
رشته ٔ جذب محبت نکند کوتاهی
چه شد ای رم زده، آهوی بیابان شده ای.
وحید (از آنندراج).

معادل ابجد

رم

240

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری