معنی رضی

لغت نامه دهخدا

رضی

رضی. [رَ ضی ی] (ع ص) خشنود. (غیاث اللغات) (یادداشت مؤلف) (از متن اللغه). خشنود. ج، اَرْضیاء، رُضاه. (آنندراج) (از منتهی الارب). مرد خشنود. (از فرهنگ فارسی معین). مرد خشنود. ج، اَرْضیه. (ناظم الاطباء). || ضامن. (متن اللغه). ضامن. پایندان. ج، ارضیاء. (یادداشت مؤلف). ضامن. چنین است در نسخ و همانطور است در تکمله ولی در نسخ التهذیب «ضامر» آمده است. (از تاج العروس، ذیل ماده ٔ رضو). || ضامر. (اقرب الموارد) (از تاج العروس). || محب. (اقرب الموارد) (متن اللغه).

رضی. [رَ] (اِخ) رضی اصفهانی. سامی گوید: آقا رضی از مردم اصفهان بود و برای گردش و سیاحت به هندوستان سفر کرد و در بازگشت به سال 1024 هَ. ق. درگذشت. بیت زیر از اوست:
در فراق تو خیالی است تن بی جانم
که چو فانوس به تحریک نفس می گردد.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
صاحب صبح گلشن ابیات زیر را از او آورده است:
نه هرکه چهره برافروخت از غم آزاد است
که سرخ رویی گل از طپانچه ٔ باد است.
نخواهم زیست چندانی که بازآرد پیامش را
وصیت نامه ای بر بال مرغ نامه بربستم.
(از ص 178).
آذر نیز سه بیت زیر را از وی درج کرده است:
از خدا قرب خود آن روز که می خواست رقیب
کاش آزادی ما نیز تمنا می کرد.
بجان آید دلم از ناصبوری
نصیب جان دوری باد دوری.
شد زین دو سه روزه رنجش تو
از ما دل روزگار خالی.
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 181). رجوع به فرهنگ سخنوران و تذکره ٔ حسینی ص 134 و 133 و صبح گلشن ص 178 و ریحانه الادب ج 1 صص 24-25 و سرو آزاد ص 31 شود.

رضی. [رَ] (اِخ) رضی لالاء یا شیخ رضی، علی بن سعیدبن عبدالجلیل غزنوی جوینی. ازاکابر عرفا و صوفیه و از مریدان شیخ نجم الدین کبری و عموزاده یا نوه ٔ حکیم سنایی و یا نتیجه ٔ خود حکیم سنایی بود که جدش عبدالجلیل پسر وی بوده است و به هرحال لالا در کثرت مجاهده و ریاضت و ترک دنیا اوحد عرفا بود و مسافرتها کرد و به فیض حضور اکابر مشایخ طریقت نایل گردید و از دست صد و بیست و چهار یا شصت و چهار تن از ایشان خرقه پوشید و به نوشته ٔ خزینهالاصفیاء در هندوستان به صحبت ابوالرضای هندی نایل گشت و شانه ٔ محاسن مبارک حضرت رسالت (ص) را که برای او نزد وی امانت بود گرفت (والعهده علیه) و از اشعار لالاست:
هم جان به هزار دل گرفتار تو هست
هم دل به هزار جان خریدار تو هست
اندر طلبت نه خواب دارد نه قرار
هر کس که در آرزوی دیدار تو هست
عشق ارچه بسی خون جگرها دهدت
می خور چو صدف که هم گهرهادهدت
هر چند که بار عشق باری است عظیم
چون شاخ بکش بار که برها دهدت.
لالا در سال 642 هَ.ق. یا (643) در غزنه درگذشت و مابین روضه ٔ سلطان محمود غزنوی به خاک سپرده شد. بنابر قول اول (سیداکرم علی بن سعید = 642) و بنابر دومی (شاهباز هوای عالم قدس = 643) ماده تاریخ اوست. (از ریحانه الادب ج 2). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 جزء 3 صص 336- 337 و نفحات الانس صص 391- 389 و مجالس النفائس ص 319 (ماده ٔ رضی الدین علی لالاء) و تاریخ گزیده ص 791 و 789 و فرهنگ سخنوران و ریاض العارفین ص 79، 78 و ریاض السیاحه ص 207، 206 و تذکره الشعراء ص 222، 221 و صبح گلشن ص 178 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و هفت اقلیم نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ سپهسالار ص 335 و ریاض الجنه روضه ٔ 4 ص 261، 260 شود.

رضی. [رَ] (اِخ) رضی قمی. آقا رضا رضی فرزند میرمحمد مؤمن از اولاد میر مکی که سیدی عالیشأن بود از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود. بعضی از این خانواده شیخ الاسلام قم بوده اند. بیت زیر از اوست:
هر که چون تیغ مدارش کجی و خونریزی است
خلق عالم همه گویند که جوهر دارد.
(از تذکره ٔ نصرآبادی ج 1 ص 115).
صاحب صبح گلشن ابیاتی چنداز او نقل کرده که از آنجمله است:
شوری نه چنان گرفت ما را
کز دست توان گرفت ما را
هر گه به تو عرض حال کردیم
در حال زبان گرفت ما را
درد دل ما نمی کنی گوش
درد دل از آن گرفت ما را.
رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 و فرهنگ سخنوران شود.

رضی. [رَ] (اِخ) رضی قزوینی. آقا رضی قزوینی از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود. مردی وارسته و آراسته بود و سخن نغزش دلخستگان را آرامش می بخشید. از همه ٔ علوم بهره داشت و شاگردانی زیاد از خدمتش کسب فیض می کردند. اشعار زیر از اوست:
ز نعمت حق نعمت عمده دان نه خوان رنگین را
نمک بشناس گر نشناسی از هم تلخ و شیرین را.
گوشه گیری است که سرمایه ٔ جمعیتهاست
یک تن از غیر چو عزلت بگزیند تنهاست.
عهد او چون جناق بستن بود
مطلب از بستنش شکستن بود.
ریزش احسان دونان آب کشت کس مباد
مدح احسان لئیمان سرنوشت کس مباد.
سبکروتر بود چون عمر غفلت هست سنگین تر
شب کوتاه سازد خواب را در دیده شیرین تر.
اکسیر عمر ناقص ما شد غم و ملال
کرد از برای ما نفسی را هزار سال.
(از تذکره ٔ نصرآبادی صص 172-173).
رجوع به فرهنگ سخنوران و سفینه ٔ خوشگو حرف «ر» شود.

رضی. [رَ] (اِخ) رضی صغانی. رضی الدین حسن بن محمدبن حسن... صغانی. رجوع به رضی الدین (حسن بن...) شود.

رضی. [رَ] (اِخ) رضی شیرازی. سیدمرتضی شیرازی، از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود از سادات شریف شیراز و در زمان وزارت میرزا معین الدوله محمد قاضی القضاه شیراز بود. تکیه ٔ زیبایی بر سر مزار شاه شجاع ساخته بود و در آنجا با اهل دل به صحبت می پرداخت. او رضی تخلص داشت. اینک چند بیت از آثار او:
هر چه ما بیداد می پنداشتیم آن داد بود
خصمی افلاک با ما سیلی استاد بود.
زبان تادر دهان دارم حدیث اوست می گویم
چو مرغ دوست تا دم می زنم یا دوست می گویم.
می دهم جان به رهت مرتبه ٔ فقر و فناست
چه کنم گرد سرت عالم درویشی هاست.
آن غلطفهم این گمان دارد که از من برده دل
من فراغت دارم و او ناز ضایع می کند.
(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 178).
رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 و فرهنگ سخنوران و صبح گلشن ص 179 و مرآه الفصاحه حرف الراء و سفینه ٔ خوشگو حرف «ر» و نگارستان سخن ص 32 شود.

رضی. [رَ] (اِخ) رضی شیرازی. حاجی میرزا سیدرضی پسر حاجی میرزا علی فخر، از گویندگان قرن سیزدهم هجری قمری، تا 1278 هَ. ق. زنده بود. در علوم عربی و ادبی و خط بویژه خط نستعلیق سرآمد همگنان بود. در سال 1278. از شیراز به تهران رفت ودر وزارت خارجه به کار پرداخت و از درستکاری به مناصبی رسید. گاهی تفنن را شعر می گفت از آن جمله است:
از لاله ٔ خودرو چو شود دشت بهشتی
از لاله رخی باده ستان در لب کشتی
دریاب بهشت چمن و کوثر و طوبی
از قد ولب نوش لبی حورسرشتی
من قدر وصال تو شناسم پس ازین هجر
چون دوزخیی را که ببخشند بهشتی
قلبی است زراندود جهان تا نفریبی
یا جلوه گر از کسوت زیبا شده زشتی
بر باد مکن تکیه که این بالش زردوز
روزی دو بدل سازدش ایام به خشتی.
(از فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص 115).
رجوع به فرهنگ سخنوران و مرآه الفصاحه شود.

رضی. [رَ] (اِخ) رضی لاهیجی. آقا رضا فرزند جمال الدین احمد، از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری و از مشاهیر لاهیجان بود. مردی وارسته و مدبر بود و کسی را از خود نرنجانید و مدتی از شهر خود بیرون آمد و روزگار چنانکه رسم اوست با وی سر ناسازگاری داشت گاهی شعر می گفت. از آن جمله است:
ز فیض صبحدم دارم چو شمع از جان گدازیها
دم گرمی که با خورشید دارد تیغبازیها
رعونت منفعل از جلوه ٔ قد دل آرایت
خجل در پیش شمشاد تو سرو از سرفرازیها.
ز چشم تر نشان دل طلب گر بینشی داری
که نقش پای کس جز در ره نمناک ننشیند.
(از تذکره ٔ نصرآبادی صص 118- 119).
رجوع به فرهنگ سخنوران شود.

رضی. [رَ] (اِخ) سیدرضی. محمدبن ابی احمد حسین طاهربن موسی بن محمدبن موسی بن ابراهیم مجاب بن امام موسی بن جعفر صادق (ع)، مکنی به ابوالحسن و ملقب به رضی و معروف به سیدرضی و ذوالحسبین و شریف و شریف رضی، از بزرگان علمای شیعه برادر سیدمرتضی علم الهدی و درعلم و اخلاق و تقوی بی نظیر بود. ابن خلکان و ثعالبی وی را به فضل و فضیلت ستوده اند. از مناعت نفس او همین بس که صله های بیشمار پادشاهان آل بویه را نپذیرفت و وقتی که همه ٔ قرآن را در دوره ٔ تحصیل حفظ کرد استادش شیخ ابواسحاق طبری فقیه مالکی یک خانه بدو بخشید ازقبول آن نیز سرباز زد وی از ده سالگی به شعر گفتن پرداخت و اشعار زیر حاکی از علو همت و عزت نفس اوست:
اشتر العز بما بیع فما العز یغال
بالقصار الصفر و البیض او السمر العوانی
لیس بالمغبون عقلا مشتری عزّ بمال
انما یدخر المال لحاجات الرجال
والفتی من جعل الاموال اثمان المعالی.
سیدرضی نحو را در کمتر از ده سالگی از ابن السیرافی نحوی فراگرفت. او را تألیفات عدیده ای است که از آن جمله است: 1- اخبار قضاه بغداد. 2- انتخاب یا منتخب شعر ابن الحجاج. 3- انشراح الصدر در منتخبات اشعار. 4- تعلیق الایضاح که حاشیه ای بر ایضاح ابوعلی فارسی است. 5- تعلیق خلاف الفقها. 6- تفسیرالقرآن. 7- تلخیص البیان عن مجازات القرآن. 8- حقایق التنزیل یا متشابه القرآن یا معانی القرآن که برخی آن را همان تفسیرالقرآن فقره ٔ 6 دانند. 9- دیوان شعر، که در مصر و بیروت و بمبئی چاپ شده است. 10- الرسائل، یامادام بینه و بین ابی اسحاق الصابی در سه مجلد. 11-الزیادات فی شعر ابی تمام. 12- مجازات الحدیث، یا مجازات الاَّثار یا مجازات النبویه. 13- مجازات القرآن یا تلخیص البیان. 14- نهج البلاغه، که نسبت تألیف آن به برادر سیدرضی (سیدمرتضی) اشتباه است. چه علاوه بر ذکر علمای فریقین خود سید نیز در مجازات النبویه و حقایق التأویل بدان تصریح کرده است و اینکه برخی از علمای سنت پاره ای از کلام نهج البلاغه را از علمای شیعه و برخی از خود سیدرضی می دانند بدون دلیل و مغرضانه و ناصواب است. چه، اولاً: نجاشی متوفای 450 هَ. ق. و معاصر سید، در رجال خود صریحاً تألیف آن را به سیدرضی نسبت داده. ثانیاً: عدالت و تقوا و امانت سید مانع از نسبت کذب به حضرت علی است. ثالثاً: قسمتی از مطالب این کتاب در کتاب کافی کلینی که سی سال پیش از ولادت سیدرضی وفات نمود منقول است. رابعاً: بعضی از مطالب آن در کتاب ارشاد مفید که استاد خود سیدرضی است آمده. خامساً: ابن ابی الحدید پس از نقد و بحث مفصل گفته است همه ٔ آن از حضرت علی (ع) است حتی خطبه ٔ شقشقیه. چه مدت درازی پیش از تولد سید که پدرش نیز وجود نداشته درکتب بعضی از علمای فریقین مندرج می باشد. ولادت سید در سال 359 هَ. ق و مرگ او روز یکشنبه ششم محرم یا صفر 406 هَ. ق. و بقول بعضی 404 هَ. ق. در بغداد اتفاق افتاد و جنازه اش را در خانه ٔ خود در محله ٔ کرخ بغداد به خاک سپردند. ولی برادرش سیدمرتضی تاب دیدن جنازه ٔ برادر را نیاورد و به کاظمین رفت و وزیر اعظم فخرالملک و سایر وزراء در تشییع و تدفین او شرکت کردند. (از ریحانه الادب ج 2). رجوع به فرهنگ اعلام دکتر معین و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 307 و اعلام زرکلی و الاعلام المنجد شود.

رضی. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان بخش رامیان شهرستان گرگان. سکنه ٔ آن 8320 تن. آب آن از چشمه سار. محصول عمده ٔ آنجا غلات و ارزن. صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

رضی. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو. سکنه ٔ آن 752تن. آب آن از چشمه و رود. محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب. راه آن شوسه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

رضی. [رِ ضا] (ع ص) رِضا. رجوع به رِضا شود.

رضی. [رِضا] (اِخ) لقب جعفربن مقری بن دبوقاء. (منتهی الارب).

رضی. [رَ] (اِخ) میرزا رضی. محمد رضی الدین بن محمد شفیع. ریاضی دان قرن 11 هَ. ق. و معاصر شاه عباس دوم صفوی است. از آثار او کتابی است به اسم ربیعالمنجمین فی شرح الثلثین که در آن سی فصل نصیرالدین طوسی را شرح کرده و نکاتی تاریخی بدان افزوده است. (از فرهنگ فارسی معین بخش اعلام).

رضی. [رَ] (اِخ) رضی ابوبکر. یا رضی قدسی. ابن عمربن سالم قسطنطینی قدسی شافعی نحوی، در قدس بزرگ شد وفنون عربی را از ابن معط و ابن حاجب فراگرفت. و ابن معط داماد او بود. رضی در فقه نیز مهارت بسزا داشت و مرجع استفاده ٔ جمعی وافر بود. وی در سال 695 هَ. ق. درگذشت. ابوحیان معروف از شاگردان وی بود و در قصیده ٔ مفصلی او را مدح گفته است. (از ریحانه الادب ج 2).

رضی. [رَ] (اِخ) رضی شاطبی یارضی انصاری یا رضی الدین شاطبی. محمدبن علی بن یوسف انصاری شاطبی نحوی لغوی، ملقب به رضی الدین و معروف به رضی و مکنی به ابوعبداﷲ، در فن لغت امام عصر خود بود و در قاهره بر دیگران تقدم داشت و حاشیه ای بر صحاح جوهری نوشت و آن را تکمیل کرد و در سال 686 هَ. ق.در قاهره درگذشت. ابوحیان در مرثیه ٔ او گفته است:
راح الرضی الی روح و ریحان
فلیهنه ان غدا جاراً لرضوان
وافی الجنان فوافاها مزخرفه
بحقها الاهل عن حور و ولدان.
او غیر از شاطبی قاری است. (از ریحانه الادب ج 2). رجوع به شاطبی (محمدبن علی بن یوسف) و روضات الجنات ص 287 و ماده ٔ «رضی الدین محمدبن علی...» در حبیب السیر چ سنگی تهران ج 2 ص 45 شود.

رضی. [رَ] (اِخ) رضی خراسانی. میرزا رضی فرزند شفیعای خراسانی، از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود. اشعار زیر از اوست:
به مجلس آمدی خون دردل مینا به جوش آمد
قدح برکف گرفتی نشئه ٔ صهبا به جوش آمد
که امروز از نگارین پیکران گلچین گلشن شد
که گل درغنچه همچون باده در مینا به جوش آمد.
(از صبح گلشن ص 178).
رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 و تذکره ٔ نصرآبادی صص 80-81 و فرهنگ سخنوران شود.

رضی. [رِضا] (اِخ) لقب علی بن موسی بن جعفربن... علی بن ابیطالب. (منتهی الارب). رجوع به رضا و علی (ابن موسی....) شود.

رضی. [رَ] (اِخ) رضی سمرقندی.امیر رضی الدین علی برادر دولتشاه سمرقندی. از گویندگان قرن نهم هجری قمری و معاصر بابر شاه بود. به پارسی و ترکی از وی اشعاری باقی است. از آن جمله است:
با خیالش سرعتی در منظر جان خلوت است
نیست جز جان محرمی آن نیز بر در باش گو.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
و رجوع به تذکره الشعراء دولتشاه چ لیدن صص 455-456 و ریاض الجنه روضه ٔ 5 قسم 2 ص 829 و فرهنگ سخنوران شود.

رضی. [رَ] (اِخ) استرآبادی. یا رضی الدین استرآبادی. امام رضی الدین محمدبن حسن استرآبادی که در حدود سال 700 هَ. ق. زنده بوده و به خط خود در آخر نسخه ٔ خطی کتابش (شرح الکافیه) نوشته (...شوال سنه ٔ 684 هَ. ق.). صاحب روضات الجنات گوید: «من ازاسم و شرح و حال وی اطلاع بیشتر ندارم جز اینکه او در سال 683 هَ. ق. تألیف کتاب (شرح الکافیه) را بپایان رسانده است. دوست مورخ من شمس الدین بن عزم در مکه به من گفت: وفات رضی به سال 684 یا 676 هَ. ق. بودولی من در آن شک دارم.» او راست: 1- شرح رضی علی کافیهبن الحاجب، که در بالا اشارت رفت. 2- شرح رضی فی علم الصرف (شرح الشافیه) و آن شرح (مقدمه ٔ ابن الحاجب فی التصریف) است. (از معجم المطبوعات ج 1). رجوع به فهرست کتابخانه ٔ سپهسالار ج 2 ص 42، 324، 326، 356، 361، 363 و 366 و روضات الجنات ص 287 و تاریخ مغول ص 505 وفرهنگ فارسی معین بخش اعلام و ریحانه الادب ج 2 شود.

رضی. [رَ] (اِخ) (امیر...) لقب امیر نوح بن منصوربن نوح سامانی است که نویسندگان به وی داده اند. (یادداشت مؤلف) (تاریخ بیهقی ادیب حاشیه ٔ ص 204). رجوع به نوح بن منصور... شود.

رضی. [رَ] (اِخ) رضی آرتیمانی. میرزا رضی پدر میرزا ابراهیم ادهم، معاصر شاه عباس اول. آرتیمان از محال تویسرکان است. سرخلیفه ٔ عارفان آگاه و مسند معرفت را شاه بود. فروتن و باگذشت بود و اشعار زیر از اوست:
بس که بر سر زدم ز فرقت یار
کارم از دست رفت و دست از کار
آن قدر شور نیست در سر تو
که پریشان شود ازو دستار.
آموخت ما را آن زلف و گردن
زنار بستن، بت سجده کردن
آن تار گیسو بر گردن او
هرکس که بیند خونش به گردن.
سرم سودا دلم پروا ندارد
صباحم شب شبم فردا ندارد
رضی رفته ست قربان سر تو
ندارد این همه غوغا ندارد.
(از تذکره ٔ نصرآبادی ج 2 صص 273- 274).
رجوع به ریاض العارفین صص 80-81 و ریاض الجنه روضه ٔ 5 قسم 2 ص 831 و صبح گلشن صص 179- 180 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و نتایج الافکار ص 265 و 264 و فرهنگ سخنوران شود.


رضی ً

رضی ً. [رِ ضَن ْ] (ع ص) رجل رِضی ً؛ مرد خوش پسندیده. (منتهی الارب).

رضی ً. [رُ ضَن ْ] (ع مص) رَضی ً. مصدربه معنی رِضی ً. (منتهی الارب). رجوع به رِضی ً شود.

رضی ً. [رِ ضَن ْ] (ع مص) خشنود شدن. (مصادر اللغه ٔ زوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (از اقرب الموارد). خشنود گردیدن.
- رَضی َ اﷲ عنه (عنها)، که خدای از آن مرد (یا از آن زن) خشنود باد. که خشنود باد خدای از وی. سنیان پس از نام خلفای راشدین و صحابه ٔ کرام می آرند. شیعیان بجای آن علیه السلام گویند، چه آنان جانشین پیغمبر را معصوم دانند و نیازی به این دعا نمی بینند ولی سنیان عصمت را شرط خلافت نمی دانند. از اینرو پس از نام خلفا این دعا را ذکر کنند. (یادداشت مؤلف): امیر رضی اﷲعنه سپاه سالار علی را مثال داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). ثقات امیر رضی اﷲ عنه گفتند روی ندارد فرستادن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). چند روز که پیش امیررضی اﷲ عنه شد و آمد او را با چند تن از متقدمان اوفروگرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). و بعد از آن علی بن حسین قانونی بر این جمله ببست در عهد المقتدرباﷲ رضی اﷲ عنه. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 171). سبب آنکه رکن الدوله رضی اﷲ عنه که پدر آن کسی است که متوطنان و ساکنان بلاد از اماء و عباد را به حسن سیرت و... محافظت نمود. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 7). درکشف الغمه مسطور است که آن زره را علی مرتضی... به عثمان ذوالنورین رضی اﷲ عنه فروخت. (حبیب السیر چ خیام ج 1 جزء1 ص 333). و ایضاً در کشف الغمه مسطور است که... خیرالانام...از علی مرتضی رضی اﷲ عنه پرسید که چرا با قوم در امر فرار اتفاق اختیار نکردی... (حبیب السیر ج 1 جزء3 ص 345).
- رضی اﷲ عنهم، که خشنود باد خدای از آنان. (یادداشت مؤلف): از علی مرتضی... منقول است که گفت که در آن روز هولناک من و ابودجانه و سعدبن ابی وقاص رضی اﷲ عنهم هر یک در طرفی به منع و دفع طایفه ای از مشرکان مشغول بودیم. (حبیب السیر چ خیام ج 1 جزء 3 ص 246). در بعضی روایت آمده است که نوبتی پرسید که چنین شنیده ام که روز احد بغیر از علی مرتضی و ابودجانه و سهل بن حنیف رضی اﷲ عنهم در خدمت حضرت هیچکس نمانده بود. (حبیب السیر چ خیام ج 1 جزء 3 ص 346).
- رضی اﷲ عنهما، خدای خشنود باد از آن دو. (یادداشت مؤلف): ولایت عراق و پارس و جمله به عبداﷲبن عباس رضی اﷲ عنهما سپرد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 17).
- رِضی ً [رِ ضَن ْ] بقضاء اﷲ و تسلیماً لامره، هنگام رسیدن بلا یا مصیبت گویند. (یادداشت مؤلف).
|| پسندیدن. (مصادر اللغه ٔ زوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (از اقرب الموارد). || پسندیده و خوش بودن معیشت کسی: رُضَیْت ُ. معیشهَ (مجهولاً) و لایقال رَضَیْت ُ.

فرهنگ معین

رضی

(رَ) [ع.] (ص.) مرد خشنود.

فرهنگ عمید

رضی

خشنود،

حل جدول

رضی

خشنود

خشنود، گردآوری کننده نهج البلاغه

نام های ایرانی

رضی

پسرانه، راضی و خشنود

فرهنگ فارسی هوشیار

رضی

خشنود شدن، خشنود گردیدن

فرهنگ فارسی آزاد

رضی

رَضی، رضا- خشنودی- (مصدر رََضِیَ نیز می باشد)

معادل ابجد

رضی

1010

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری