معنی رشکین

لغت نامه دهخدا

رشکین

رشکین. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان رودبار معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین. سکنه 132 تن. آب آن از رودخانه ٔ خارارود. محصولات عمده غلات و فندق و زغال اخته و لبنیات و عسل. صنایع دستی گلیم و جاجیم بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

رشکین. [رَ] (ص نسبی) منسوب به رشک یعنی صاحب رشک، و در سراج اللغات نوشته که این مرکب است از رشک و کلمه ٔ کین چون دو کاف به هم آمدند یکی را حذف کردند اغلب که کاف تازی حذف کرده باشند بخلاف چرکین که کاف دوم را که فارسی بود حذف کردند. (غیاث اللغات) (آنندراج). دارای رشک و حسد. رشکن. (از ناظم الاطباء). رشکناک. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رَشکن و رَشکناک شود. || رقیب. (ناظم الاطباء). || باد سرخ. (ناظم الاطباء).

فارسی به انگلیسی

رشکین‌

Envious, Jealous

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

رشکین

باغیرت، غیور،
دارای رشک و حسد، حسود،


رشکن

رشکین

حل جدول

رشکین

حسود و باغیرت


حسود و باغیرت

رشکین


غیرتمند

رشکین

مترادف و متضاد زبان فارسی

رشکین

حاسد، حسود، غیرتی، غیور


حاسد

بداندیش، بدخواه، بدسگال، حسود، رشکین

فرهنگ فارسی هوشیار

رشکین

باغیرت، غیور


حسد ناک

(صفت) حسود رشکین.


حسد پیشه

رشکین سنگاشگر (صفت) آنکه طبعا و عادتا حسود باشد رشکین.

معادل ابجد

رشکین

580

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری