معنی رشد
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص ل.) به راه راست رفتن، هدایت شدن، بالیدن، نمو کردن، (اِمص.) نمو، ترقی. [خوانش: (رُ شْ) [ع.]]
(مص ل.) هدایت داشتن، به راه راست شدن، (اِمص.) هدایت. مق. گمراهی، ضلال. [خوانش: (رَ شَ) [ع.]]
فرهنگ عمید
نمو، ترقی، بالیدگی،
[قدیمی] به راه راست شدن، از گمراهی به راه آمدن،
[قدیمی] پایداری و ایستادگی در راه راست،
به راه راست رفتن، از گمراهی درآمدن،
پایداری و ایستادگی در راه راست،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
رست، رویش، گُوالش
مترادف و متضاد زبان فارسی
رویش، نشو، نمو، بلوغ، کمال، صلاح، هدایت،
(متضاد) ضلالت، غی، گمراهی
فارسی به انگلیسی
Accretion, Development, Growth, Increase, Increment, Swell, Swelling
فارسی به ترکی
gelişim
فارسی به عربی
تشکیل، زیاده، مراهقه، نمو
فرهنگ فارسی هوشیار
به راه شدن، هدایت شدن، تمیز نیک و بد، نمو و ترقی و بالیدگی
فرهنگ فارسی آزاد
رُشد، بلوغ- هدایت- صواب- استقامت در راه حق
رُشد، (رَشَدَ- یَرشُدُ) هدایت شدن- راه راست را شناختن و در آن راه استقامت کردن
فارسی به ایتالیایی
crescita
واژه پیشنهادی
ند
معادل ابجد
504