معادل ابجد
رشته در معادل ابجد
رشته
- 905
حل جدول
رشته در حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
رشته در مترادف و متضاد زبان فارسی
- بند، تار، ریسمان، نخ، سلسله، رگه، ماکارونی، شعبه، شاخه، زنجیره، سلسله، گرایش، پیوک. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
رشته در فرهنگ معین
- تافته تابیده شده، (اِ. ) ریسمان، تار، نخ، فرقه، سلسله، ها را پنبه کردن کنایه از: نتیجه و حاصل کاری را از میان بردن. [خوانش: (رِ تِ) (ص مف. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
رشته در لغت نامه دهخدا
- رشته. [رِ ت َ / ت ِ] (اِ) ریسمان. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف) (برهان). ریسمان و حبل و رسن. (ناظم الاطباء). تار ابریشمی یا پنبه ای. (از شعوری ج 2 ورق 20). از قبیل بافته ٔ ابریشمینه مانند رشته ٔ سر علم و گلوگاه نیزه و آنکه درویشان بر میان بندند و عیاران به بام افکنند. (آنندراج) (انجمن آرا). به معنی ریسمان است، و فربه و باریک و دراز و کوتاه و پُرتاب و هموار و غدار و پاره و صدپاره و بگسسته و گوهرکشیده از صفات، نبض از تشبیهات اوست. توضیح بیشتر ...
-
رشته. [رِ ت َ / ت ِ] (ن مف) هرچیز ریسیده شده. (ناظم الاطباء). به معنی ریسیده است. (آنندراج) (انجمن آرا). ریسیده و تابیده شده. (فرهنگ فارسی معین). آنچه آنرا رشته باشند. (برهان). (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). ریسیده. ریشته. نعت مفعولی ازرشتن. مغزول. مغزوله. (یادداشت مؤلف):
چون آخر رشته این گره بود
این رشته نه رشته پنبه به بود.
نظامی.
- امثال:
رشته ها پنبه شدن: رنج و تعبی باطل و هبا شدن. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 868). توضیح بیشتر ...
- رشته. [رَ ت َ / ت ِ] (ن مف) رُشته. رنگ هشته و رنگ کرده. و رشته به ضم اول هم بدین معنی آمده. (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). در سراج نوشته که رشته بالفتح به معنی رنگ کرده شده است. (از غیاث اللغات). رنگ هشته و رنگ شده. (از شعوری ج 2 ورق 15). و رجوع به رُشته شود. توضیح بیشتر ...
- رشته. [رُ ت َ / ت ِ] (ن مف) رَشته. رنگ هشته و رنگ کرده. (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف) (از برهان). و رجوع به رَشته. شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
رشته در فرهنگ عمید
-
آنچه ریسیده شده، مفتول، تابیده شده،
چیزهای متصل به هم و متوالی: رشتهٴ کلام،
واحد شمارش اشیای به هم پیوسته، مانند قنات، کوه، و مانند آن،
شاخۀ علمی یا درسی،
آنچه از خمیر آرد گندم به شکل نخ یا نوار باریک میبرند و پس از خشک کردن در آش، پلو و مانند آن میریزند،
[مجاز] رابطه: رشتهٴ قلبی،
[قدیمی] نخ، تار،
[قدیمی] چیزی که برای بستن چیز به کار میرود، ریسمان، بند
(پزشکی) [قدیمی] = پیوک: یکی را حکایت کنند از ملوک / که بیماری رشته کردش چو دوک (سعدی۱: ۶۴)،
[قدیمی] لگام،
۱۱. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
رشته در فارسی به انگلیسی
- Branch, Daisy Chain, Fiber, Fibre, Ground, Line, Links, Progression, Rank, Series, Staple, Strand, String, Strip, Succession, Thread, Train, Web, Yarn, Yoke. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی
رشته در فارسی به ترکی
فارسی به عربی
رشته در فارسی به عربی
- جناح، حقل، خط، خیط، رتبه، سلسله، شعیره، فرع، لیف، نسیج
فرهنگ فارسی هوشیار
رشته در فرهنگ فارسی هوشیار
- ریسمان، نخ، آنچه که از خمیر آرد گندم بشکل نخ یا نوار باریک میبرند و پس ار خشک کردن در پختن آش و بعضی خوراکیها دیگر بکار می برند. توضیح بیشتر ...
فارسی به آلمانی
رشته در فارسی به آلمانی
- Ast (m), Feld [adjective], Feld [noun], Gewebe (n), Reihe (f), Springen, Verzweigen, Verzweigung (f), Zweig (m), Furche (f), Leine (f), Leitung (f), Linie (f), Zeile (f). توضیح بیشتر ...
واژه پیشنهادی
رشته در واژه پیشنهادی
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید