معادل ابجد
رشت در معادل ابجد
رشت
- 900
حل جدول
رشت در حل جدول
- شهر باران
- مرکز استان گیلان
- شهر باران، مرکز استان گیلان
فرهنگ معین
رشت در فرهنگ معین
- آن چه که از جایی فرو می ریزد، آوار، خاکروبه، گرد و غبار، مرکز استان گیلان. [خوانش: (رَ شْ) (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
- (رُ شْ) (اِ.) روشنایی، فروغ.
لغت نامه دهخدا
رشت در لغت نامه دهخدا
-
رشت. [رَ] (ص، اِ) بسیار خشک و شکننده و هر چیز که از هم فروریزد و فروپاشد. (ناظم الاطباء). چیزی که از هم فروریزد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از لغت فرس اسدی). هر چیزی که از هم فروریزد و فروپاشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 3). || دیوار مشرف برافتادن. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان). هر خانه ٔ مشرف به انهدام. (لغت محلی شوشتر):
چون نباشد بنای خانه درست
به گمانم به زیر رشت آیی. توضیح بیشتر ...
-
رشت. [رِ] (مص مرخم) رشتن و ریسیدن. (ناظم الاطباء) (برهان). || (ن مف) مخفف رشته که معمولاً در اول آن اسم یا کلمه ای بیاید: دست رشت و.
- پای رشت، آنچه با پای رشته شده باشد. (یادداشت مؤلف).
- چرخ رشت، که با چرخ رشته شده باشد. (یادداشت مؤلف).
- دست رشت، که با دست رشته شده باشد. (از یادداشت مؤلف).
|| (اِ) وا. || طینت و طبیعت و سرشت. (ناظم الاطباء). سرشت و طینت. (برهان). سرشت. (فرهنگ جهانگیری) (از شعوری ج 2 ورق 17):
طبع نقاشش به کلک دودرشت
خانه ٔ مانی و آزر سوخته. توضیح بیشتر ...
- رشت. [رُ] (اِ) روشنایی و فروغ. (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف) (از برهان). || (ص) روشن و نورانی ودرخشان و تابان. (ناظم الاطباء). روشن را گویند. (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری) (از شعوری ج 2 ص 22). || هر چیز که شروع به فنا گذارد از جهت کهنگی و ساییدگی. (ناظم الاطباء). کهنه و ساییده که در آن بیم افتادن باشد. (ناظم الاطباء). جامه ٔ کهنه شده. (لغت فرس اسدی). || (مص) بلند شدن سبزه و درختان. || (اِمص) کاردانی. توضیح بیشتر ...
- رشت. [رُ] (اِخ) نام مردی است کیمیاگر که زر او خالص بوده، و از این راه زر خالص را زر رشتی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). نام مردی بوده کیمیاگر. (برهان) (از شعوری ج 2 ص 22). توضیح بیشتر ...
-
رشت. [رَ] (اِخ) نام شهر حاکم نشین ملک گیلان، و گویند این کلمه تاریخ بنای این شهر است چه این شهر در سال 900 هَ. ق. بنا شده و عدد حروف آن بحساب ابجد نیز نهصد می باشد. (ناظم الاطباء). شهری است معروف از ولایت گیلان. بیه پس، که ابریشم خوب در آنجا بعمل آید و بند زیر جامه و شلوار نیکو بافند. مخفی رشتی در صفت دخترانی که بند تنبان می فروشند به ابهام و مطایبه گفته:
مخفیا دختران خطه ٔ رشت
همچو طاوس مست می گردند
از پی مشتری به هر بازار
بندتنبان بدست می گردند. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
رشت در فرهنگ عمید
-
خاک،
خاکروبه،
گردوغبار،
آنچه به سبب کهنگی و پوسیدگی و سستی از هم فروریزد و فروپاشد: چون نباشد بنای خانه درست / بیگمانم که زیر رشت آید (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۳۹)،. توضیح بیشتر ...
فارسی به عربی
رشت در فارسی به عربی
فرهنگ فارسی هوشیار
رشت در فرهنگ فارسی هوشیار
- خاکروبه، گرد و غبار تیره، یکی از شهرهای شمالی ایران
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید