معنی رشاد

لغت نامه دهخدا

رشاد

رشاد. [رَ] (ع مص) رُشد. به راه شدن و راه راست یافتن. (ناظم الاطباء). به راه شدن. (منتهی الارب). هدایت شدن. (از اقرب الموارد). راه راست یافتن. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغه زوزنی). راه راست گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). به راه راست بودن. (آنندراج). به سامان بودن و به راه راست آمدن. (غیاث اللغات، از منتخب اللغات و صراح اللغه). رُشد. رَشَد. راه برداری. اهتداء. براهی. برهی.نقیض ضلالت. نقیض ضلال. (یادداشت مؤلف):
ماهیی پژمرده در آب اوفتاد
کاروان گم شده زد بر رشاد.
مولوی.
- اصحاب الرشاد، مردمان دیندار و متدین. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب اهل رشاد شود.
- اهل رشاد، اصحاب الرشاد. مردمان دیندار. (یادداشت مؤلف):
الصلا گفتیم ای اهل رشاد
کاین زمان رضوان در جنت گشاد.
مولوی.

رشاد. [رَ] (ع اِمص) راستی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). اهتداء. (اقرب الموارد): جمعی از سادات را که پای از دایره ٔ رشاد و اقتصاد بیرون نهاده به انواع اغدار و انذار به جاده ٔ مستقیم آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 437). از سداد سیرت ورشاد طریقت رعایای آن بقعه را در ریاض امن و جنان امان بداشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 396). || پیروزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). || بسامانی. بسامان بودن. (یادداشت مؤلف).
- سبیل رشاد؛ راه راست. صراط مستقیم. (یادداشت مؤلف). || ج ِ رَشادَه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رَشاده شود. || (اِخ) لقب خلیفه هارون عباسی. (از اقرب الموارد).

رشاد. [رَ] (ع اِ) شب خیزک. تره تیزک. تره بند. (برهان). سبزیی است که آنرا چاله و تره تیزک گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). تخم تره تیزک که آن را هالون گویند. (آنندراج) (منتخب اللغات از غیاث اللغات). سپندان. (مهذب الاسماء). به پارسی سپندان گویند و تره تیزک خوانند و طبیعت آن خشک بود و لطیف و کرمها را بکشد و قطع بلغم بکند و مضر بود به معده و مثانه و تقطیر بول احداث کند و اولی آن بود که محرورمزاج با کاسنی و کاهو خورد. (اختیارات بدیعی). حُرْف. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی). حُرف بستانیست. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). و رجوع به حُرْف شود. || خردل. (آنندراج) (غیاث اللغات) (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف).
- حب الرشاد، حُرف و سپندان. (ناظم الاطباء). حُرف است و به فارسی سپندان، از راه تفأل بدین نام نامیده شد، چه معنی حُرف حرمان است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ حب الرشاد شود.
- رشاد بری، خردل صحرایی. ترخر. ترب صحرایی. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ معین

رشاد

(مص ل.) از گمراهی درآمدن، به راه راست رفتن، (اِمص.) راستی، رستگاری. [خوانش: (رَ) [ع.]]

حل جدول

فرهنگ فارسی آزاد

رشاد

رَشاد، راستی، ایستادگی- پیروزی- براه راست رفتن- رستگاری- از گمراهی بیرون آمدن

فرهنگ عمید

رشاد

به راه راست رفتن، رستگاری،

ترتیزک، تره‌تیزک،

نام های ایرانی

رشاد

دخترانه و پسرانه، هدایت یافتن، رستگاری

فرهنگ فارسی هوشیار

رشاد

رشد، به راه شده، راه راست یافتن

انگلیسی به فارسی

cress

رشاد

معادل ابجد

رشاد

505

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری