معنی رسیس

لغت نامه دهخدا

رسیس

رسیس. [رَ] (ع ص) ثابت و استوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). چیز ثابت. (از دهار) (از اقرب الموارد). || مرد زیرک خردمند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || (اِ) خبری که به صحت نرسیده باشد. || اول دوستی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || اول تب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آغاز تب. (از اقرب الموارد).


ذوغذم

ذوغذم. [غ ُ ذُ] (اِخ) موضعی یا کوهی است. (منتهی الارب). و یاقوت گوید: موضعی است از نواحی مدینه: ابراهیم بن هرمه راست:
ما بالدیار التی کلمت من صمم
لو کلمتک و ما بالعهد من قدم
و ما سوءالک ربعاً لا انیس به
ایام شوطی و لا ایام ذی غذم.
و قرواش بن حوط گوید:
نبئت ان عقالا بن خویلد
بنعاف ذی غذم و ان لا اعلما
ینمی و عیدهما الی و بیننا
شم فوارع من هضاب یلملما
لا تساء مالی من رسیس عداوه
ابداً فلیس بمنمی ان تسلما.


غذم

غذم. [غ ُ ذُ] (اِخ) (ذو...) ذوغذم موضعی از نواحی مدینه است. ابراهیم بن هرمه گوید:
ما بالدیار التی کلَّمت َمن صمم
لوکلَّمتک و ما بالعهد من قدم
و ماسوءالک ربعاً لا انیس به
ایام شوطی و لا ایام ذی غذم.
و قرواش بن حوط نیز گوید:
نبئت ان عقال َ وابن خویلد
بنعاف ذی غذم و ان لااعلما
ینمی وعیدهما الی َّ و بیننا
شم فوارع من هضاب یلملما
لاتسأما لی من رسیس عداوه
ابداً فلیس بمنّتی ان تسلما.
(از معجم البلدان).
موضعی یا کوهی است. (منتهی الارب) (تاج العروس). رجوع به ذوغذم شود.


رس

رس. [رَس س] (ع اِ) ابتدای چیزی. (از اقرب الموارد). ابتدای چیزی و اول آن. (ناظم الاطباء). مقدمه و ابتدای تب. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). ابتدای چیزی و اول آن، منه: رس الحُمّی ̍؛ یعنی اول تب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ابتدای تب و حرارت. (لغت محلی شوشتر). رس و رسیس تب، آغاز و شروع تب باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ابتدای تب. (مهذب الاسماء) (از آنندراج). || چاه. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مهذب الاسماء). چاه بر سنگ برآورده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). چاه قدیمی. (ازاقرب الموارد). || پاره ای از چیزی. (ناظم الاطباء): بلغنی رس من خبر؛ ای شی ٔ منه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). چیزی باشد از خبر و حکایت و امثال آن. (از برهان). || نزد اطبا دوایی است مرکب. و در بحر الجواهر گفته که رس مرکبی است از این ادویه: یش، زنجبیل، فلفل دار، فلفل عاقرقرحا، مویز، از هر یک مساوی و برابر یکدیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || (اصطلاح عروض) به اصطلاح حرکت حرفی که بعد از الف تأسیس باشد و یا قبل آن ویا فتحه ٔ قبل تأسیس. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزد اهل قوافی حرکت ماقبل تأسیس رانامند. و در منتخب تکمیل الصناعه گوید این حرکت البته جز فتحه نخواهد بود چنانکه حرکت میم مائل و زای زائل. و چون تأسیس در قوافی تکرار یابد بضرورت رس نیز تکرار شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). شمس قیس گوید: حرکت ماقبل الف تأسیس است و آن الا فتحه نتواند بود. رس در اصل لغت ابتدا کردن چیزی باشد بر سبیل پوشیدگی و آهستگی و از این جهت آغاز تب و عشق را که در تن و دل مردم پدید آید رس الحُمّی ̍ و رسیس الهوی گویند... پس چون این حرکت به تبعیت الف در عداد حرکات قافیت می آید گویی چنان است که بر پوشیدگی خود را بر قافیت می بندد و آغاز قافیت میشود و آنرا رس خوانند. (ازالمعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 203).

فرهنگ فارسی هوشیار

رسیس

انگلیسی پس نشستگی: در ساختمان ‎ ایستا (ثابت) استوار، زیرک و بخرد، پیام که درستی آن آشکار نیست، آغاز دوستی، آغاز تپ

فرهنگ فارسی آزاد

رسیس

رَِسِیس، محکم و استوار- با پایه و ثابت- آثار و نشانه- عاقل

فرهنگ عمید

رسیس

ثابت و استوار،
خبری که درستی آن ثابت نشده باشد،

حل جدول

رسیس

استوار


جازم، جزم، رسیس

استوار


جازم ، جزم ، رسیس

استوار


ثابت و استوار

رسیس


استوار

جازم، جزم، رسیس


ثابت واستوار

پابرجا، محتوم، رسیس


استوار و محکم

سدید، پایدار، پابرجا، جزم، رسیس


استوارومحکم

مرصوص، راسی، راسخ، مبرم، متقن، واثق، لست، شق، رکین، اکید، سدید، پایدار، پابرجا، جزم، رسیس

معادل ابجد

رسیس

330

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری