معنی رسته

رسته
معادل ابجد

رسته در معادل ابجد

رسته
  • 665
حل جدول

رسته در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

رسته در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • دسته، رده، صف، صنف، طبقه، کلاس، گروه، خلاص، رها، نجات‌یافته، وارسته. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

رسته در فرهنگ معین

  • صف، قطار، دکان های واقع شده در یک ردیف در بازار، دسته و گروهی که هم شغل باشند. [خوانش: (رَ تِ) [معر. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

رسته در لغت نامه دهخدا

  • رسته. [رَ ت َ / ت ِ] (ن مف / نف) اسم مفعول از مصدر رَستن. (فرهنگ نظام). خلاص شده و نجات یافته و آزادکرده و رهایی یافته. (ناظم الاطباء). خلاص شده، یعنی رهاگشته و آزادشده. (از شعوری ج 2 ورق 15). خلاص شده. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ سروری). خلاص شده. نجات یافته. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف) (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ فارسی معین). رهاشده و آزادشده. (غیاث اللغات از سراج و چراغ هدایت). خلاص یافته. توضیح بیشتر ...
  • رسته. [رَ ت َ / ت ِ] (اِ) صف. (منتهی الارب) (السامی فی الاسامی) (دهار) (ترجمان القرآن). رزدق، معرب رسته. (منتهی الارب). مطلق صف و قطار اعم از انسان یا حیوان دیگر. (ناظم الاطباء) (از برهان). رست. رده. رج. رگ. (یادداشت مؤلف). مطلق صف. رده. قطار. (فرهنگ فارسی معین) (فرهنگ سروری). در این معنی مخفف راسته. (فرهنگ سروری). صف. ردیف. (لغت ولف) (از فرهنگ نظام). صف که مراد دسته ٔ مردم یا دندان و جز آن میباشد که پهلوی یکدیگر قرار گیرند. توضیح بیشتر ...
  • رسته. [رِ ت َ / ت ِ] (ن مف) ریسیده. (فرهنگ رشیدی). ریسیده و رِسته شده. (ناظم الاطباء). رشته شده، و مخفف آن رسه است بمعنی ریسیده و تابیده. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). صیغه ٔ اسم مفعول از ریسیدن که اهل هند کاتنا گویند. (غیاث اللغات). توضیح بیشتر ...
  • رسته. [] (اِ) ریشه و منگوله. زوایدی است که در چهار گوشه ٔ ردای عبرانی قرار می دادند، و آن عبارت از ریشه ای بود که نخی از کبود مقدس با آن تافته محض مقصودی که در اعداد مذکور است به کار میبردند، بنابراین امکان دارد کناره ٔ ردای مسیح که آن زن مریضه لمس نمود بدین طور بوده است. (از قاموس کتاب مقدس). توضیح بیشتر ...
  • رسته. [رُ ت َ] (اِخ) لقب عبدالرحمن بن ابوالحسن ازهری اصفهانی. (منتهی الارب). لقب عبدالرحمن. که کتاب «ایمان » را تألیف کرد و برادرزاده اش عبداﷲبن محمدبن عمر زهری رستی از او روایت دارد. (از لباب الانساب). توضیح بیشتر ...
  • رسته. [رُ ت َ / ت ِ] (ن مف / نف) روییده و بالیده و سبزشده. (ناظم الاطباء). اسم مفعول از مصدر رستن به معنی روییدن. روییده. نموکرده. بالیده. (فرهنگ نظام). روییده. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف) (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان). از زمین برآمده. (از فرهنگ سروری). روییده شده. (غیاث اللغات). گیاه و شکوفه و امثال آنها که روییده و برآمده باشند. (از شعوری ج 2 ص 26):
    بجستند بهره ز کشت و درود
    ز رسته کجا بیش از آن بود سود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

رسته در فرهنگ عمید

  • رهاشده، نجات‌یافته،
  • (نظامی) هریک از واحدهای تخصصی ارتش،
    دسته و گروهی از مردم که در یک شهر با یکدیگر همکار و هم‌پیشه باشند: رستهٴ نانوایان، رستهٴ گوشت‌فروشان، رستهٴ آهنگران،
    رده، صف، قطار،
    [قدیمی] بازار،
    [قدیمی] دکان‌هایی که در بازار در یک صف واقع شده، راسته،
    [قدیمی] روش، شیوه،. توضیح بیشتر ...
  • روییده،
فارسی به انگلیسی

رسته در فارسی به انگلیسی

  • Category, Echelon, Order, Regenerate, Trade
فارسی به عربی

رسته در فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

رسته در فرهنگ فارسی هوشیار

  • صف، رده، راسته خلاص شده، نجات یافته، رهائی یافته
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید