معنی رزین

رزین
معادل ابجد

رزین در معادل ابجد

رزین
  • 267
حل جدول

رزین در حل جدول

  • آرام، باوقار، سنگین، بردبار، استوار
  • صمغ
مترادف و متضاد زبان فارسی

رزین در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • آرام، بارزانت، باوقار، سنگین، متین، موقر، وزین، بردبار، حلیم، شکیبا، صابر، صبور، گرانمایه. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

رزین در فرهنگ معین

  • محکم، استوار، باوقار، سنگین. [خوانش: (رَ) [ع.] (ص.)]
  • صمغ، سقز، روکش چرخ بعضی وسایل نقلیه موتوری. [خوانش: (رِ) [فر. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

رزین در لغت نامه دهخدا

  • رزین. [رَ] (ع ص) محکم و استوارو مضبوط. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از برهان). در فارسی به معنی استوار مستعمل است. (غیاث اللغات از کشف اللغات و منتخب اللغات و صراح اللغه). استوار. (مقدمه ٔ ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 2) (از شعوری ج 2 ص 12). محکم و استوار. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). موقر. وقور. سنگین و استوار. متین. محکم. مستحکم. متقن. وزین. (یادداشت مؤلف):
    بر خویش از پی آن گفتم کامروز چو من
    کس نداند خوی آن نیکخوی راد و رزین. توضیح بیشتر ...
  • رزین. [رِ] (فرانسوی، اِ) صمغ. سقز. انگم. (فرهنگ فارسی معین). آقای دکتر جنیدی گوید: رزین ها مواد سفت و شکننده ای می باشند که در الکل محلول و در آب نامحلول هستند و اغلب با خود مقدار کمی اسانس همراه دارند و در صورتی که مقدار اسانس زیاد باشد بطوری که رزین را در خود حل کند و مایع باشد بنام اولئورزین نامیده میشود. برخی از رزین هاخود بخود از گیاه و بعضی در اثر شکاف هایی که بدرخت وارد می آورند خارج شده جریان می یابد. توضیح بیشتر ...
  • رزین. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. سکنه ٔ 142 تن. آب آنجا از چشمه. محصول عمده ٔ آن غلات و سردرختی. صنایع دستی آن فرش و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). توضیح بیشتر ...
  • رزین. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. سکنه ٔ آن 560 تن. آب آنجا از سراب شاه حسین. محصولات عمده ٔ آن غلات و حبوب و پنبه و توتون و صیفی کاری. صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است. تپه ای در نزدیکی دهکده وجود دارد که در آن آثار ابنیه ٔقدیم دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). توضیح بیشتر ...
  • رزین. [رَ] (اِخ) ابن انس بن عامر سلمی. ابن حبان و ابن سکن گفته اند که او در شمار صحابه است. و ابویعلی و ابن سکن و طبرانی داستانی از وی در صدر اسلام روایت کرده اند. رجوع به الاصابه ج 1 قسم اول شود. توضیح بیشتر ...
  • رزین. [رَ] (اِخ) ابن مالک بن سلمهبن حارث. محاربی. ابن کلبی و طبری و دارقطنی گفته اند که او را از طرف حضرت رسالتی بوده است. رجوع به الاصابه ج 1 قسم اول شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

رزین در فرهنگ عمید

  • باوقار، بردبار، سنگین،

    گران‌مایه،

    استوار،
  • (زیست‌شناسی) ماده‌ای چسبناک که از تنۀ بعضی درختان خارج و در روی پوست درخت منعقد میگردد و یا به‌طور مصنوعی ساخته می‌شود، صمغ،
    لاستیک روکش چرخ اتومبیل و سایر وسایل نقلیه،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

رزین در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

رزین در فارسی به عربی

نام های ایرانی

رزین در نام های ایرانی

  • پسرانه، محکم، استوار، متین، باوقار
عربی به فارسی

رزین در عربی به فارسی

  • ارام , ملا یم , متین , موقر , جدی , تسکین دهنده
گویش مازندرانی

رزین در گویش مازندرانی

  • تیرکمان کشی که برای شکار پرنده از آن استفاده کنند
فرهنگ فارسی هوشیار

رزین در فرهنگ فارسی هوشیار

  • محکم و استوار و مضبوط
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید