معنی رزی

لغت نامه دهخدا

رزی

رزی. [رُزْ زی ی] (اِخ) ابوجعفر محمدبن عبداﷲ رزی شیخ مسلم بن حجاج باوی ازدی نیز نامیده شده است که مراد یک تن است. رزی از اسماعیل بن علیه و معتمربن سلیمان و جز وی حدیث شنید. عباس دوری و جز وی از او روایت دارند. (از لباب الانساب).

رزی. [رَزْی ْ] (ع مص) قبول کردن احسان: رزی فلاناً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پذیرفتن نیکی کسی را. (از اقرب الموارد).

رزی. [رُزْ زی ی] (ع ص نسبی) برنج فروش. (ناظم الاطباء). منسوب است به رُزّ. (از لباب الانساب).


گرد رزی

گرد رزی. [] (اِخ) تیره ای از ایل بویراحمدی کوه کیلویه ٔ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 818).

فرهنگ فارسی هوشیار

رزی

در ترکیب آید به معنی رزیدن رنگرزی.

حل جدول

رزی

برنج فروش


رزاز، رزی

برنج فروش


رزاز ،رزی

برنج فروش


گیاه رنگ رزی

روناس


فیلمی از فرانچسکو رزی

سه برادر


برنج فروش

رزاز، رزی

رزی

رزاز

رزاز، رزی


برنج‌فروش

رزی

رزاز، رزی

گویش مازندرانی

رنگ رجی

رنگ رزی

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

رزی

217

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری