معنی رحیق

فرهنگ فارسی آزاد

رحیق

رَحِیق، شراب ناب- عطر خالص- آیات الهیه از آن جهت به رحیق و باده و می تشبیه شده که سکر معنوی و روحانی می آورد (بذیل «مواقع نجوم» نیز مراجعه شود)


مقنوع

مَقنُوع، پوشیده، پنهان، مستور (نقل از لغتنامه های رحیق مختوم و اسرار ربّانی)،

لغت نامه دهخدا

رحیق

رحیق. [رَ] (ع اِ) می و خوشترین و بهترین می و می خالص بی آمیغ یا صافی و می صافی بی درد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شراب خالص و صاف. (غیاث اللغات) (فرهنگ سروری). شراب ویژه. (مهذب الاسماء). شراب خالص و صاف و خوشبوی. (آنندراج). شراب نیکو یا خالص بی آمیغ یا صافی بی درد. (جهانگیری). شراب خالص. (دهار) (ترجمان القرآن ص 51). شراب ناب خالص صافی کهنه ٔ بی غش. (یادداشت مؤلف). می. (از اقرب الموارد):
گویی که همه جوی گلاب است و رحیق است
جوی است به دیدار و خلیج است به کردار.
منوچهری.
غلام آب رزانی نداری آب از آن
رفیق صاف رحیقی نیی بصف صفا.
خاقانی.
چو تنگ شکر در عقیق آورم
ز پشته شراب رحیق آورم.
نظامی.
ای در کف تو کلیدهر کام
در جرعه ٔ تو رحیق هر جام.
نظامی.
رحیقم برقص آورد آب را
عقیقم مفرح دهد خواب را.
نظامی.
خاک عرب از نسیم گامش
خوشبوی تر از رحیق نامش.
نظامی.
پیش شان بردم بسی جام رحیق
سنگ شد آبش به پیش آن فریق.
مولوی.
عاشق از حق چون غذا یابد رحیق
عقل آنجا گم شود گم ای رفیق.
مولوی.
گوش ما گیر و در آن مجلس کشان
کز حقیقت می چشند این سرخوشان.
مولوی.
دو چیز است شایسته نزدیک من
رفیق جوان و رحیق کهن.
ملک الشعراء بهار.
|| نام شرابی است در بهشت. (یادداشت مؤلف) (مهذب الاسماء): شعبان شهراً من سلاف الرحیق و السلسبیل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 283).
کس نمی خرد رحیق و سلسبیل
روی زی غسلین نهادند و حمیم.
ناصرخسرو.
چه باید ترا سلسبیل و رحیق
چو خرسند گشتی به سرکه و شخار.
ناصرخسرو.
کنار چشمه ٔ کوثر رسد به روزه گشای
رحیق مختوم از حق بگاه شام و سحر.
سوزنی.
ز آب شور مهلکی بیرون شدیم
بر رحیق و چشمه ٔ کوثر زدیم.
مولوی.
|| نوعی از خوشبوی. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).


رهیق

رهیق. [رَ] (ع اِ) رحیق. خمر. باده. (از فرهنگ فارسی معین). می. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شراب. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد). رجوع به رحیق شود.

فرهنگ عمید

رحیق

خالص، بی‌غش،
(اسم) شراب بی‌غش، بادۀ ناب،

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

رحیق

بی‌غش، صاف، ناب، باده، خمر، شراب، صافی، مروق، مل،
(متضاد) درد


شراب

باده، خمر، رحیق، سلیل، صهبا، مدام، مسکر، مل، می، نبید، نبیذ


خمر

باده، رحیق، شراب، صهبا، مسکر، عرق، عقار، مل، می نبید، نبیذ،


سلیل

شراب ناب، رحیق،
(متضاد) درد، تاک، رز، مغزحرام، نخاع، فرزند، پسر، ابن، بچه شتر

فرهنگ فارسی هوشیار

رحیق

‎ می ناب، بوی خوش، نژاد ناب، مشک ناب، شیره ی گل ‎ (صفت) خالص ناب بی غش، (اسم) می خالص شراب بیغش باده ناب.

آیه های قرآن

یسقون من رحیق مختوم

آنها از شراب (طهور) زلال دست‏نخورده و سربسته‏اى سیراب مى‏شوند!

فرهنگ معین

رحیب

(ص.) خالص، (اِ.) شراب بی غش و ناب. [خوانش: (رَ) [ع.] (ص.) فراخ، گشاده. رحیق (رَ) [ع.]]

معادل ابجد

رحیق

318

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری