معنی راویان

لغت نامه دهخدا

راویان

راویان. (اِخ) دهی از دهستان قطور بخش حومه ٔ شهرستان خوی، واقع در 46هزارگزی جنوب باختری خوی و 8500 گزی جنوب راه ارابه رو قطور بخوی. این ده در دره واقع شده و هوای آن سردسیر و سالم و سکنه ٔ آن 166 تن است. آب راویان از چشمه تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات است. پیشه ٔ مردم کشاورزی و دامپروری است. این ده در 5هزارگزی مرز ترکیه قرار گرفته و محل سکونت ایل شکاک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قطفی

قطفی. [ق ُ] (اِخ) محمدبن معدان. از راویان است. (اللباب).


قسطلی

قسطلی. [ق َ طَ] (اِخ) حسن بن علی ازدی، مکنی به ابوعبدالغنی. از راویان است. وی از مالک و راویان ثقه ٔ دیگرروایت کند و در احادیث آنان وضع نماید. (اللباب).


قلانسی

قلانسی. [ق َ ن ِ] (اِخ) جعفربن محمد. از راویان است. (ریحانه الادب).

قلانسی. [ق َ ن ِ] (اِخ) حسن بن مختار. از راویان است. (ریحانه الادب).

قلانسی. [ق َ ن ِ] (اِخ) حسین بن مختار. از راویان است. (ریحانه الادب).

قلانسی. [ق َ ن ِ] (اِخ) محمدبن احمدبن خاقان. از راویان است. (ریحانه الادب).

حل جدول

فرهنگ فارسی آزاد

ابن مهزیار

اِبْن مَهزیار، از راویان اخبار شیعه است،

معادل ابجد

راویان

268

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری