معنی راه اشکار

حل جدول

راه اشکار

منهج، نهج، منهاج


اشکار

نمایان، واضح

لغت نامه دهخدا

اشکار

اشکار. [اِ] (ع مص) اشکارضرع، پرشیر شدن پستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || اشکار قوم، صاحب شتران بسیارشیر شدن آنان. یا دوشنده ٔ شتران پرشیر گردیدن ایشان. (منتهی الارب). پرشیر شدن شتران قوم. (از اقرب الموارد). || اشکار نخل، شکیر برآوردن خرما. || اشکار شجر؛ برگ برآوردن درخت. || اشکار کرم، بردمیدن نهال رز از شاخ آن. (منتهی الارب).

اشکار. [اِ] (اِ) شکار که نخجیر است، و شکار کردن را نیز گویند. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). شکار. صید:
جز ملک محمود که تواند کرد
نرّه شیری بخدنگی اشکار.
فرخی.
در کوی این ستمگر جورآیین
غیر از گراز هیچ نه اشکارش.
ناصرخسرو.
همچو صیادی سوی اشکار شد.
مولوی.
آن چه دیدی بهتر از پیکار من
تا شدی تو سست در اشکار من.
مولوی (از فرهنگ ضیاء).
آلت اشکار جز سگ را مدان
کمترک انداز سگ را استخوان.
مولوی.
گفت ابلیس لعین دادار را
دام رفتن خواهم این اشکار را.
مولوی.
هست کسی کو چو من اشکار نیست
هست کسی کش طلب یار نیست.
مولوی (از انجمن آرا) (از آنندراج).
و رجوع به شکار شود.

اشکار. [] (اِخ) قریه ای است در چهارفرسنگی جانب مغرب فارغان. (فارسنامه ٔ ابن بلخی). و جزو محال سبعه است.


راه راه

راه راه. (ص مرکب) مخطط. (ناظم الاطباء). چیز مخطط معروف به راهدار: جامه و قبای راه راه، آنکه خطوط رنگین داشته باشد. (از بهار عجم). الیجه. (یادداشت مؤلف). الجه، مخفف الاجه ٔ ترکی، جامه راه راه رنگارنگ. (فرهنگ لغات دیوان البسه ٔ نظام قاری). راه را. رارا (مخفف راه راه در تداول عامه). (یادداشت مؤلف). دارای خطوط متوازی نمایان و متمایز از متن پارچه خواه برجسته و خواه غیر برجسته. دارای خطوط متوازی و متمایز از متن پارچه در جهت تار. راهدار. دارای راه: مخمل راهدار؛ کبریتی:
سری مویش از آه حسرت سیاه
سراپرده اش از فغان راه راه.
ملاطغرا (از بهار عجم).
در طریق شوق آسایش نمی یابد تنش
جامه ٔ مرد مسافر گر نباشد راه راه.
محمدقلی سلیم (از بهار عجم).
نیست از رهزن در این راهم غمی کز فیض عشق
در بر از زخمی قبای راه راهی بیش نیست.
میرزا عبدالغنی قبول (از بهار عجم).
شد از خون راه راه آخر تن خاکستری پوشم
شهیدان را لباس کربلایی اینچنین باید.
سعید اشرف (از بهار عجم).
قبای راه راهی داشت در بر
که هر راهش برد دل را به راهی.
تأثیر (از آنندراج).
- پارچه یا چیت یا قبای راه راه، پارچه و چیت و قبایی که خطوط موازی داشته باشد.
- جامه ٔ راه راه، جامه ٔ مخطط. (ناظم الاطباء).
- || رنگارنگ و الوان. (ناظم الاطباء).

گویش مازندرانی

اشکار

شکار


اشکار پیشه

از توابع دهستان بندپی بابل


اشکار زرشک

زرشک کوهی

فارسی به آلمانی

اشکار

Abisoliert, Allgemein, Aufmachen, Aufschlagen, Aus, Außerhalb, Blank [adjective], Bloß, Einfach, Entblößen, Eröffnen, Erschließen, Heraus hinaus, Heraus, Hinaus, Kahl, Nackt, Notdürftig, Offen, Öffnen, Öffnet, Publikum (n), Scheinbar; anscheinend, Schlicht, Aufklären, Deutlich, Eindeutig, Heiter, Klar, Klären, Löschen, Offensichtlich [adjective]

فرهنگ معین

اشکار

(اِ) (اِ.) شکار.

فرهنگ عمید

اشکار

شکار

فارسی به عربی

اشکار

براءه الاختراع، بکاء، جمهور، خارج، سهل، صارخ، ظاهر، عاری، قائمه الشحن، مفتوح، واضح


اشکار سازی

ایحاء


اشکار شدن

تجل، لمحه

معادل ابجد

راه اشکار

728

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری