معنی راه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اِ.) = رای. راج. راجه: پادشاه هندوستان.
جاده، گذرگاه، قانون، روش، پرده موسیقی، نغمه. [خوانش: [په.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
جاده، سبیل، سلک، شاهراه، صراط، طریق، گذرگاه، مسلک، مسیر، معبر، ممر، منهاج، منهج، نهج، روال، روش، شعار، شیوه، طرز، طریقت، طریقه، منوال، رسم، عادت، مجرا، وضع
فارسی به انگلیسی
Alley, Approach, Course, Door, Esplanade, Highway, Means, Option, Passage, Route, Stripe, Track, Walk, Walkway, Way
فارسی به ترکی
yol
فارسی به عربی
اسلوب، ترخیص، طریق، طریق سریع، کیف، مسار، وصول
فرهنگ فارسی هوشیار
طریق، انجمن، گذرگاه، جاده
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Die [noun], Spur, Straße (f), Wie, Zugang, Weg [noun], Busleitung (f), Chaussee (f), Hochstraße (f), Landstraße (f)
معادل ابجد
206