معنی راه

راه
معادل ابجد

راه در معادل ابجد

راه
  • 206
حل جدول

راه در حل جدول

  • مسیر، طریق
  • مسیر
  • جاده
  • صراط
  • ضرورت توسعه اقتصادی
  • طریق
  • طریق و صراط، محل عبور، مسیر، جاده
مترادف و متضاد زبان فارسی

راه در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • جاده، سبیل، سلک، شاهراه، صراط، طریق، گذرگاه، مسلک، مسیر، معبر، ممر، منهاج، منهج، نهج، روال، روش، شعار، شیوه، طرز، طریقت، طریقه، منوال، رسم، عادت، مجرا، وضع. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

راه در فرهنگ معین

  • (اِ.) = رای. راج. راجه: پادشاه هندوستان.
  • جاده، گذرگاه، قانون، روش، پرده موسیقی، نغمه. [خوانش: [په. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

راه در لغت نامه دهخدا

  • راه. (اِ) طریق. (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی) (دهار) (سروری). بعربی صراط و طریق گویند. (برهان). سبیل. (دهار) (ترجمان القرآن). صراط. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). در پهلوی راس و راه و در ایرانی باستان: رثیه و در اوستا، رایثیه و در کردی، ری و ری ّ و در سرخه ای، ولاسگردی را و در ارمنی، ره و در سمنانی، راج [رَ اِ] و در سنگسری، راجن و در بلوچی، را و راه، و در افغانی، لار. (از ذیل برهان قاطع چ معین). بپهلوی راس. (از فرهنگ ایران باستان ص 225). توضیح بیشتر ...
  • راه. (هندی، اِ) پادشاه هندوستان. (برهان) (ناظم الاطباء). نام پادشاه هند. (لغت محلی شوشتر). مبدل رای که لقب سلاطین هند بوده. (فرهنگ نظام) (از شعوری ج 2 ورق 14). ظاهراً صورتی از راج و راجه. توضیح بیشتر ...
  • راه. [هِن ْ] (ع ص) راهی. با رفاه در زندگی. (از متن اللغه). فراخ. (از ناظم الاطباء). عیش ٌ راه، زیست فراخ. (ناظم الاطباء). زندگی ساکن و بارفاه. (از اقرب الموارد). || ساکن. (از متن اللغه). دریای ساکن. (از اقرب الموارد). || طعام راه، طعام دائم و همیشه. (ازناظم الاطباء). طعام دائم و راهن. (اقرب الموارد). ورجوع به راهی شود. || نرم و آسان: خمس راه، خمس نرم و آسان. (ناظم الاطباء). || همراه در حرکت و سیر. رفیق راه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

راه در فرهنگ عمید

  • هرجایی از زمین که مردم از آنجا رفت‌وآمد کنند، محل عبور، گذرگاه، جاده،
    قاعده‌وقانون،
    رسم‌وروش،
    کرّت و مرتبه،
    (موسیقی) [قدیمی] نغمه و آهنگ،
    (موسیقی) [قدیمی] مقام، پرده،
    * راه افتادن: (مصدر لازم) ‹به‌ راه افتادن›
    روان شدن،
    روانه شدن،
    به ‌کار افتادن دستگاه یا ماشین،
    * راه انداختن: (مصدر متعدی) ‹به‌ راه انداختن›
    اسباب سفر کسی را فراهم ساختن و او را روانه کردن،
    وسیلۀ نقلیه یا ماشینی را آماده ساختن و به حرکت درآوردن،
    * راه بردن: (مصدر متعدی) [مجاز]
    دست کودک یا شخص بیمار و علیل را گرفتن و او را گردش دادن،
    کودک را در بغل گرفتن و گردش دادن،
    به ‌رفتار در آوردن،
    راه جستن و راه یافتن و پیبردن به‌ جایی یا چیزی،
    * راه بریدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
    راه پیمودن، طی مسافت کردن،
    سیروسفر کردن،
    راه زدن،
    مانع عبور کسی شدن،
    * راه حاجیان: (نجوم) [قدیمی، مجاز] = کهکشان
    * راه خفته: [قدیمی، مجاز]
    راه دور و دراز،
    جادۀ هموار،
    * راه دادن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
    اجازۀ عبور دادن،
    به یک سو رفتن و راه را برای عبور کسی باز گذاشتن،
    * راه زدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
    در بیابان و میان جاده جلو کسی را گرفتن و اموال او را ربودن، غارت کردن اموال مسافران در راه،
    (موسیقی) سرود گفتن و نواختن آهنگ موسیقی: چه راه می‌زند این مطرب مقام‌شناس / که در میان غزل قول آشنا آورد (حافظ: ۲۹۸)،
    * راه کردن: (مصدر لازم)
    [مجاز] نفوذ کردن، رخنه کردن،
    [قدیمی] راه رفتن، طی طریق کردن،
    [قدیمی] راه باز کردن، راه دادن،
    * راه‌راه:
    مخطط، خط‌دار،
    پارچه یا جامه که خط‌های باریک رنگین داشته باشد،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

راه در فارسی به انگلیسی

  • Alley, Approach, Course, Door, Esplanade, Highway, Means, Option, Passage, Route, Stripe, Track, Walk, Walkway, Way. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی

راه در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

راه در فارسی به عربی

  • اسلوب، ترخیص، طریق، طریق سریع، کیف، مسار، وصول
فرهنگ فارسی هوشیار

راه در فرهنگ فارسی هوشیار

  • طریق، انجمن، گذرگاه، جاده
فارسی به ایتالیایی

راه در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

راه در فارسی به آلمانی

  • Die [noun], Spur, Straße (f), Wie, Zugang, Weg [noun], Busleitung (f), Chaussee (f), Hochstraße (f), Landstraße (f). توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه