معنی راضی

فارسی به انگلیسی

راضی‌

Acquiescent, Agreeable, Comfortable, Content, Contented, Resigned, Willing

عربی به فارسی

راضی

از خود راضی , عشرت طلب , تن اسا , خود خوشنود

لغت نامه دهخدا

راضی

راضی. (ع ص) خشنودشونده. (آنندراج). خشنود. (مهذب الاسماء) (دهار) (ناظم الاطباء).خوشدل و شادمان. خرسند. (ناظم الاطباء):
نبوی راضی گر ز آنکه امیرت خوانم
من بدان راضی باشم که غلامم خوانی.
منوچهری.
چه رأی مرحوم القادر باللّه که خدای از وی راضی باد... ستاره ای بود درخشنده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
اگر کم زنی هم بکم باش راضی
که دل را به بیشی هوایی نیایی.
خاقانی.
راضیم از عشق تو گر بدلی راضی است
لیک بر آن نیست او جمله بری میکند.
خاقانی.
نیک از بد مجوی و راضی باش
که ز نیکان ترا بدی ناید.
خاقانی.
و گر خویش راضی نباشد ز خویش
چو بیگانگانش براند ز پیش.
سعدی (بوستان).
راضیم امروز به پیری چو یوز.
سعدی (گلستان).
خدا از چنان بنده خرسند نیست
که راضی بقسم خداوند نیست.
سعدی.
بر خلق خدا حکم چنان کن که اگر
آن بر تو کند کسی که راضی باشی.
آزرد اکبرآبادی (از ارمغان آصفی).
- از خودراضی، آنکه از خویشتن خوشنود است. خودپسند.
- ناراضی، مقابل راضی بمعنای ناخشنود و ناخرسند.
|| بمجاز تسلیم. تن دردهنده. رضادهنده. حاضر باشنده: دیگر بقضاء او راضی ام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341). معترف است در صورت نعمت باحسان او و راضی است در صورت بلیّت به آزمودن او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309). ناچار است راضی بودن برضا و قضاء خدای عزّ و جّل. (تاریخ بیهقی). بیعت کردم بسیّد خود... بیعت فرمانبردار و پیرو بودن و راضی بودن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).
- راضی برضا، خشنود به آنچه خدا میخواهد. (ناظم الاطباء). رجوع به راض شود.
|| در تداول عامه، متقاعد بودن. ایراد ندارنده: راضیم، حرفی ندارم. || شادمان باشنده. || قانع. || مطمئن و خاطرجمع. || راغب. || مطیع؛ راضی برضای شما، مطیع و خرسند به اراده و میل شما. || لایق. || پسندیده. (ناظم الاطباء).

راضی. (اِخ) یزیدبن معتمد علی اﷲ عبادی. رجوع به ابوالقاسم محمد المعتمد علی اﷲ در همین لغت نامه شود.


نیم راضی

نیم راضی. (ص مرکب) آنکه نیک راضی و خشنود نباشد. (ناظم الاطباء).


راضی داشتن

راضی داشتن. [ت َ] (مص مرکب) خشنودساختن. خرسند کردن. راضی ساختن:
چه دارم تا ترا راضی توانم داشتن جانا
در اینصورت اگر خوش میشوی آزردنم اولی.
آزرد اکبرآبادی (از ارمغان آصفی).

حل جدول

راضی

خرسند

قانع

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

راضی

خرسند، خوشنود، دلخوش

فرهنگ معین

راضی

[ع.] (ص.) خشنود، قانع.

فرهنگ عمید

راضی

خشنود، شادمان، خوش‌دل، خرسند،
(تصوف) ویژگی سالکی که به مقام رضا رسیده است،

کلمات بیگانه به فارسی

راضی

خوشنود

مترادف و متضاد زبان فارسی

راضی

رضا، قانع، متقاعد، خرسند، خشنود، خوشدل،
(متضاد) ناراضی

فارسی به عربی

راضی

راغب، سعید

فرهنگ فارسی هوشیار

راضی

خشنود شونده، خوشدل و شادمان، خرسند

فارسی به آلمانی

راضی

Glücklich

معادل ابجد

راضی

1011

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری