معنی راسو

فارسی به ترکی

راسو‬

gelincik

تعبیر خواب

راسو

دیدن راسو به خواب دزد است. اگر بیند راسو در خانه یا در دکان رفت، دلیل کند که دزد در آنجا شود و چیزی بدزدد. اگر بیند که راسو را بکشت، دلیل که دزدی را بگیرد و بر او ظفر یابد. اگر بیند گوشت راسو میخورد یا چیزی از اندامهای او در دست داشت، دلیل است که مالی از دزد بستاند. - محمد بن سیرین

اگر بیند راسو وی را بگزید، دلیل که بیمار و سرانجام شفا یابد. اگر بیند که با راسو جنگ و نبرد می کرد و بر او غالب آمد، دلیل که بر دزد چیره شود او را قهر کند. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

دیدن راسو به خواب، بر سه وجه است. اول: غم و اندوه. دوم: درد. سوم: بیماری. - امام جعفر صادق علیه السلام

لغت نامه دهخدا

راسو

راسو. (اِ) جانوری است که آن را موش خرما گویند. (لغت محلی شوشتر خطی متعلق به کتابخانه مؤلف) (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) (از جهانگیری). موش خرما که بتازی ابن عرس گویند. (ناظم الاطباء). ابن عرس که خرد گوش و برگردیده پلک باشد. (منتهی الارب). جانور معروف، در عربی ابن عرس. (شعوری ج 2 ورق 13).ابن عرس. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). (جوهری) (تاج العروس) (برهان). جانور مشهور دشمن مار به هندش نیئول خوانند. (از شرفنامه ٔ منیری). ابوالحمارس. (یادداشت مؤلف). پرسق. (برهان). شنعبه. (آنندراج). نِمس (برهان). ابن عرس. نوعی راسوست که گوش خرد دارد گوئی که گوش آن بریده اند و برگشته پلک است. (یادداشت مؤلف). دئل، جانوری چون راسو. (منتهی الارب). به عربی آن را ابن عرس خوانند اگر درون وی را پر از گشنیز کنند و خشک سازند خوردن قدری از آن گزندگی جانوران زهردار را نافع باشد گویند اگر کعب آن را بوقتی که زنده باشد بیرون آورند و بر پای راست زن بندند و به او جماع کنند آبستن گردد و گویند طعامی که زهر داشته باشد همینکه ببیند موهای خود را راست کند و بفریاد آید، اگر خون او را بر مفاصل و خنازیر طلا کنند نافع باشد. (از آنندراج) (برهان) (لغات محلی شوشتر): و از سنتهای عبدالرحمان بود که فرمود که راسو و جژ را نباید کشت تا مار همیگیرند و میخورند که بسیستان مار بسیار است تا شر ایشان دفع باشد. (تاریخ سیستان ص 85).
عمر مرا بخورد شب و روز و ماه و سال
پنهان و نرم نرم چو موشان و راسوان.
ناصرخسرو.
و مثانه ٔ راسو که او را ابن عرس خوانند... (ذخیره ٔخوارزمشاهی).
طعمه ٔ شیر کی شود راسو
مسته ٔ چرغ کی شود عصفور.
مسعودسعد.
گرضعیفی همچو راسو دزد همچون عله ای
ور حذوری همچو گربه، همچوموش پرزیان.
سنائی.
راسو را عادت بازخواست. (کلیله و دمنه).
فلان جای یکی راسو است. (کلیله و دمنه).
بحکم مار دمان را برآری از سوراخ
ز بهر طعمه ٔ راسو و لقمه ٔ لقلق.
انوری.
بقال را در دکان راسویی بود دست آموز و بازیگر. (سندبادنامه ص 202).
به ار بر عذرآن زاهد کنی پشت
که راسوی امین را بیگنه کشت.
نظامی.

فرهنگ عمید

راسو

پستانداری کوچک با پوستی به رنگ قهوه‌ای مایل به قرمز، دست و پای کوتاه، و پوزۀ دراز که هنگام احساس خطر بوی ناخوشایندی از خود متصاعد می‌کند، موش‌خرما،

حل جدول

، راسو

نمس


راسو

نمس

جانور بدبو

موش خرما

فارسی به عربی

راسو

ابن عرس

فرهنگ فارسی هوشیار

راسو

جانوری که آنرا موش خرما گویند

فارسی به آلمانی

راسو

Wiesel

فرهنگ معین

راسو

(اِ.) موش خرما؛ حیوانی است پستاندار و گوشت خوار با پوزه باریک و موهای سفید یا زرد.

فارسی به انگلیسی

راسو

Weasel

واژه پیشنهادی

راسو

نمس

معادل ابجد

راسو

267

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری