معنی راستی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
صداقت، حقیقت، درستی. [خوانش: (حامص.)]
فرهنگ عمید
[مقابلِ کجی و خمیدگی] راست بودن،
طرف راست بودن،
صحت و درستی،
[مقابلِ دروغ] صداقت و حقیقت،
* راستیرا: [قدیمی] = = بهراستی: راستی را اگر کتاب نبود / علم جز نقش روی آب نبود (؟: لغتنامه: راستی)،
* بهراستی: (قید تٲکید) ‹راستی را› درحقیقت، درواقع،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
صحت، صدق، صواب، هوده، صحتعمل، صداقت، حق، حقیقت، حقیقی، واقعی، راستین،
(متضاد) بیهوده، دروغین
فارسی به انگلیسی
Apropos, Erectness, Honestly, Incidentally, Indeed, Veracity, Reality, Really, Rectitude, Sooth, Straight, Sure, Troth, Truth, Truthfulness, Verity
فارسی به ترکی
sahi
فارسی به عربی
حقا، حقیقه، سکن، فی الحقیقه
فرهنگ فارسی هوشیار
استقامت، مقابل ناراستی و خمیدگی
فارسی به ایتالیایی
davvero
فارسی به آلمانی
Tatsächlich wirklich, Wirklich
واژه پیشنهادی
صدق
معادل ابجد
671