معنی رادع
لغت نامه دهخدا
رادع. [دِ] (ع ص) باز ایستاده کننده از چیزی. (منتهی الارب). بازدارنده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). مانع. (فرهنگ نظام). مانع و رادع، از اتباع است رجوع به هریک از این دو کلمه شود. (منتهی الارب). || آنکه در وی اثر بوی خوش باشد.
رادع. [دِ] (ع ص، اِ) چیزی که ماده ٔ علت را بازگرداند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). ضد جاذب است و آن دارویی است دارای طبعی سرد چون آن را بر عضوی نهند در آن ایجاد سردی کند و آن را جمع کند و سوراخهای آن را تنگ گرداند و حرارت جذب کننده ٔ آن را بشکند و هر چیز سیال و روانی که بسوی آن رود جامد شود و یا آنکه سست گردد: پس آن را از سیلان بازدارد و نگذارد بسوی آن عضو روان شود. و نیز مانع میشود که آن عضو آن را بپذیرد مانند عنب الثعلب یعنی تاجریزی در ورم ها. (از کتاب دوم قانون بوعلی ص 149). و نیز رجوع ببحرالجواهر شود: نخست ضمادی رادع برنهند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). نخست داروهای رادع بکار دارند یعنی داروها که ماده را بازگرداند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
بی رادع و مانع
بی رادع و مانع. [دِ ع ُ ن ِ] (ترکیب عطفی) سرخود و لگام گسیخته. که پیش گیرنده و بازدارنده ندارد. و رجوع به رادع و مانع شود.
فارسی به انگلیسی
Balk, Bar, Check, Clog, Constraint, Encumbrance, Hindrance, Obstacle, Stumbling Block
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
جلوگیر، حاجب، حایل، بند، سد، مانع، عایق
فارسی به عربی
عائق
فرهنگ معین
(دِ) [ع.] (اِفا.) بازدارنده.
فرهنگ عمید
بازدارنده، مانع،
[قدیمی] آنچه در آن اثر بوی خوش باشد،
فرهنگ فارسی هوشیار
باز دارنده
فرهنگ فارسی آزاد
رادِع، مانع- بازدارنده- پیراهنی که بوی عطر بدهد- جامه خوشبو
انگلیسی به فارسی
رادع
معادل ابجد
275