معنی راد

راد
معادل ابجد

راد در معادل ابجد

راد
  • 205
حل جدول

راد در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

راد در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • جوانمرد، حر، فتا، باهمت، بخشنده، سخی، دلاور، دلیر، شجاع، حکیم، خردمند، دانشمند، فاضل،
    (متضاد) ناجوانمرد. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

راد در فرهنگ معین

  • جوانمرد، بخشنده، دانشمند، دانا. [خوانش: [په.] (ص.)]
لغت نامه دهخدا

راد در لغت نامه دهخدا

  • راد. (ص) صاحب همت و سخاوت. (برهان). سخی و جوانمرد. (آنندراج). کریم و جوانمرد. (برهان). بخشنده. جواد. مقابل سفله. (آنندراج). گشاده دل:
    حاتم طائی تویی اندر سخا
    رستم دستان تویی اندر نبرد
    نی که حاتم نیست با جود تو راد
    نی که رستم نیست در جنگ تو مرد.
    رودکی.
    برادیش راد ماند بزفت
    بمردیش مرد ماند بزن.
    شاکر بخاری.
    تشتر راد خوانمت هرگز (پرگست)
    او چو تو کی بود بگاه عطا.
    دقیقی.
    یکی پهلوان بود دهقان نژاد
    دلیر و بزرگ و خردمند و راد. توضیح بیشتر ...
  • راد. (ع ص) آب و علف جوینده: رجل راد؛ مرد آب و علف جوینده. (منتهی الارب). و رجوع به رود شود. توضیح بیشتر ...
  • راد. [رادد] (ع ص) ردکننده. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (غیاث اللغات): فلا راد لفضله (قرآن 107/10)، پس نباشد منعکننده مر فضل او را. لا راد لقضائه. (مفاتیح حاج شیخ عباس قمی ص 95- دعای جوشن کبیر بند 67). و الراد علینا الراد علی اﷲ و هو علی حد الشرک باللّه. (جواهر، کتاب قضا باب تعادل و تراجیح مقبوله عمربن حنظله). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

راد در فرهنگ عمید

  • جوانمرد، نجیب، آزاده،
    سخی، بخشنده، کریم: چو خواهی که شاهی کنی راد باش / به هر کار با دانش و داد باش (اسدی: ۲۳۹)،
    خردمند، دانا،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

راد در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

راد در فارسی به عربی

نام های ایرانی

راد در نام های ایرانی

  • پسرانه، جوانمرد، بخشنده، سخاوتمند، خردمند، دانا
گویش مازندرانی

راد در گویش مازندرانی

فرهنگ فارسی هوشیار

راد در فرهنگ فارسی هوشیار

  • صاحب همت و سخاوت، جوانمرد، بخشنده رد کننده
فرهنگ فارسی آزاد

راد در فرهنگ فارسی آزاد

  • رادّ، مانع- جلوگیری کننده
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید