معنی دیوخو

لغت نامه دهخدا

دیوخو

دیوخو.[وْ] (ص مرکب) دیوخوی. آنکه دارای خلق دیوان است. || (اِ مرکب) خوی دیو. خلق و خصلت دیو.


دیوخصلت

دیوخصلت. [وْ خ ِ ل َ] (ص مرکب) دیوخو. که خوی و طبیعت دیو دارد.


دیوخوی

دیوخوی. [وْ] (ص مرکب) دیوخو. دیوخصلت. آنکه دارای خلق دیوان است:
که گوید بمهراج از روی کین
ز بیغاره کای دیوخوی لعین.
اسدی.
|| (اِ مرکب) خوی دیو. خلق دیوان.

حل جدول

دیوخو

دارای خوی بسیار زشت


دارای خوی بسیار زشت

دیوخو

مترادف و متضاد زبان فارسی

نامردم

بی‌ادب، پست، پست‌فطرت، دنی، فرومایه، ناکس، حیوان‌صفت، ددمنش، دیوخو


پتیاره

اهریمن‌صفت، دیوخو، دیوسیرت، بدکاره، سلیطه، لکاته، پاردم‌ساییده، زشت، مهیب، آفت، بلا، مصیبت، دشمنی، ضدیت، عداوت، عناد

معادل ابجد

دیوخو

626

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری