معنی دیوانگی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(نِ) (ص مر.) بی عقل، بی خرد.
فرهنگ عمید
دیوانه بودن، بیعقلی، جنون،
حل جدول
بی عقل، بی خرد
مترادف و متضاد زبان فارسی
جنون، سفاهت،
(متضاد) هوشیاری
فارسی به انگلیسی
Aberration, Amok, Daftness, Dementia, Derangement, Insane, Insanity, Lunacy, Madness, Mania _, Wackiness
فارسی به ترکی
delilik
فارسی به عربی
جنون، صرف الانتباه، غضب، هذیان، هوس
تعبیر خواب
دیوانگی در خواب، مال حرام است بر قدر دیوانگی وی، لکن آن مال را به خیرات هزینه کند و از مردمان ملامت یابد. - محمد بن سیرین
هر که بیند که دیوانه شد است، دلیل که به فساد گراید و ربا خوردن. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
اگر بیند که با دیوانه هم صحبت شد، دلیل که با مردی رباخواره و مفسد هم صحبت گردد و از صحبت وی ملامت و بدنامی و فساد دین او را حاصل گردد. - جابر مغربی
فرهنگ فارسی هوشیار
جنون و عدم تعقل، فساد عقل
فارسی به ایتالیایی
pazzia
فارسی به آلمانی
Koller (m), Rasen, Sucht (f), Toben, Tosen, Wut (f), Wüten, Die verru.cktheit [noun]
معادل ابجد
101