معادل ابجد
دیم در معادل ابجد
دیم
- 54
حل جدول
دیم در حل جدول
- کشت بارانی
- کشت به امید باران
- کشت به امید باران، نوعی کشت، کشت بارانی
فرهنگ معین
دیم در فرهنگ معین
- (دِ) [ع. دیمه] (ص. ) زراعتی که آن را آبیاری نکنند بلکه با آب باران سیراب شود. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
دیم در لغت نامه دهخدا
-
دیم. (اِ) روی و رخساره باشد و بعربی خد گویند. (برهان). روی را گویند. (جهانگیری). رخسار. (اوبهی). روی. رخ. رخسار. (صحاح الفرس). صورت رخساره و چهره. (آنندراج):
ماه گردد دو تاه هر سر ماه
تا نهد بر زمین به مثل تو دیم.
عبدالواسع جبلی.
دیم ما هست، اگردم او نیست
نام ما هست، اگرنم او [نم ابر] نیست.
سنایی.
- احمددیم، به صورت احمد. به شمائل احمد:
عیسوی دم باد و احمددیم و چشم حادثات
در شکر خواب عروسان از دم و از دیم او. توضیح بیشتر ...
- دیم. [دَ] (ص، اِ) زراعتی که از باران آب خورد. دیمه و دیمی نیز گویند. دمه. غثری. عذی. عثره. بخسی. کشت از باران آب خورده. (یادداشت لغتنامه). زرع دیمی. مقابل آبی یا مسقوی. (یادداشت دهخدا). پاریاب. فاریاب. نوعی زراعت در نواحی کم آب که بدون آبیاری و مستقیماً بوسیله ٔ باران بعمل می آید. این نوع زراعت در مناطق سردسیر در سرزمینهایی قرین موفقیت است که بارش سالیانه آنها میان 25 تا 50 سانتیمتر باشد. در سرزمینهای مناطق گرمسیر که شرایط اقلیمی سبب تبخیر سریع رطوبت میشود اگر بارش سالیانه تا حدود 76 سانتیمتر باشد زراعت دیم میتوان بعمل آورد. توضیح بیشتر ...
-
دیم. [ی َ] (ع اِ) ج ِ دیمه، باران پیوسته. (منتهی الارب):
ابر خوانی کف او را بگه جود مخوان
کز کف خواجه درم بارد و از ابر دیم.
فرخی.
ور تو گوئی که کف میر چو ابر است خطاست
که کف میر درم بارد و از ابر دیم.
فرخی.
تا سبزه تازه تر بود و آب تیره تر
جائیکه بیشتر بود آنجایگه دیم.
فرخی.
مقرعه زن گشت رعد مقرعه ٔ او درخش
غاشیه کش گشت باد غاشیه ٔ او دیم.
منوچهری.
|| (ص) بمعنای دائم، فتن دیم، ای ثملاالارض مع دوام. (از ذیل اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
-
دیم. [دَ] (ع مص) پیوسته باریدن آسمان. (منتهی الارب).
- دیم. [دَ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند با 15 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
دیم در فرهنگ عمید
- ویژگی زراعتی که با آب باران نمو کند و آن را آب ندهند،
- در قاببازی، کسی که در بازی حق تقدم دارد،
- روی، رخسار، چهره: عنبرین خطی و بیجادهلب و نرگسچشم / حبشیموی و حجازیسخن و رومیدیم (فرخی: ۲۴۶)،. توضیح بیشتر ...
- دیمه
فارسی به انگلیسی
دیم در فارسی به انگلیسی
- Dame, Visage
فرهنگ فارسی هوشیار
دیم در فرهنگ فارسی هوشیار
- رخسار، صورت، چهره زراعتی که از آب باران خورد باران پیوسته
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید