معنی دیار

دیار
معادل ابجد

دیار در معادل ابجد

دیار
  • 215
حل جدول

دیار در حل جدول

  • خانه ف محل، مسکن، بیت، قبیله
فرهنگ معین

دیار در فرهنگ معین

  • (دَ یّ) [ع.] (اِ.) کس، کسی.
  • (~.) [ع.] (ص.) دیرنشین، ساکن دیر و صومعه.
  • خانه، محل، مسکن، شهر، قبیله. [خوانش: [ع.] (اِ.)]
لغت نامه دهخدا

دیار در لغت نامه دهخدا

  • دیار. (ص) پیدا. پدیدار. (بلهجه ٔ طبری). (یادداشت مؤلف).
    - دیار بودن، (در لهجه ٔ قراء شمال طهران)، مشهوربودن. مرئی بودن. آشکار و هویدا بودن: درست بنشین همه جات دیار است. (یادداشت مؤلف). توضیح بیشتر ...
  • دیار. (اِخ) دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین با 394 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). توضیح بیشتر ...
  • دیار. [دَی ْ یا] (ع اِ) صاحب دیر. (از تاج العروس) (منتهی الارب). خداوند دیر. (دهار) (مهذب الاسماء). دیرنشین. ساکن دیر و صومعه. (ترجمان القرآن). || کس. باشنده. کسی. هیچکس: دیاری در خانه نیست، هیچکس نیست. یقال ما بالدار دیار؛ کسی در آن نیست. جوهری گوید یقال ما به دوری و ما بها دیار؛ ای احد و آن فیعال از درت و اصل آن دَیوْار است و بعضی گفته اند که هر گاه واوی پس از یاء ساکن ماقبل مفتوح قرار گیرد واو آن قلب به یاء و در یکدیگر ادغام شودمانند ایام و قیام و ما بالدار دوری و لادیار و لادیور؛ یعنی احدی در آن نیست و استعمال نگردد جز برای نفی. توضیح بیشتر ...
  • دیار. (ع اِ) جمع کثرت دار، بمعنی خانه مانند جبل و جبال. (تاج العروس). ج ِ دار. (منتهی الارب):
    ما همه بر نظم و شعر و قافیه نوحه کنیم
    نه بر اطلال و دیار و نه وحوش و نه ظبی.
    منوچهری.
    تا بر آن آثار شعر خویشتن گریند باز
    نه بر آثار دیار و رسم و اطلال و دمن.
    منوچهری.
    || زادگاه. وطن. موطن:
    گر تخم و بار من نبریدی برغم دیو
    خرماستان شدستی اکنون دیار من.
    ناصرخسرو.
    بنگر که چون شده ست پس از من دیار من
    با او چه کرد دهر جفاجوی بدفعال. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

دیار در فرهنگ عمید

  • کس، کسی،

    [قدیمی] صاحب دیر،

    [قدیمی] ساکن دیر، دیرنشین،
  • دار۳
فرهنگ واژه‌های فارسی سره

دیار در فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فارسی به انگلیسی

دیار در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

دیار در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

دیار در فارسی به عربی

ترکی به فارسی

دیار در ترکی به فارسی

فرهنگ فارسی هوشیار

دیار در فرهنگ فارسی هوشیار

  • پیدا، پدیدار صاحب دیر، دیر نشین
فرهنگ فارسی آزاد

دیار در فرهنگ فارسی آزاد

  • دِیار، خانه ها- مساکن- محلها- شهرها و قبائل (مفرد:دار:بکلمه دار مراجعه شود). توضیح بیشتر ...
  • دَیّار، اَحَدی- فَردی- صاحب دیر- ساکن دیر
فارسی به آلمانی

دیار در فارسی به آلمانی

  • Anlegen, Land (n), Land (n), Landen
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید