معنی دوغبا

لغت نامه دهخدا

دوغبا

دوغبا. (اِ مرکب) آش ماست. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان) (آنندراج). ماستابه. مصیله. مخیضیه. دوغباج. آش کشک. آش دوغ. دوغ وا. مضلبه. (یادداشت مؤلف). مضیره. (زمخشری) (دهار). آش جغرات. (از شرفنامه ٔ منیری):
و شیر تازه ٔ جوشانیده و پخته و دوغبا که از دوغ تازه پزند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
ما و همین دوغبا و ترف و ترینه
پخته ٔ امروز یا ز باقی دینه.
(از اسرار التوحید ص 276).
ترکیم را در این حبش نخرند
لاجرم دوغبای خوش نخورند
دوغبایی بپز که از چپ و راست
در وی افتند چون مگس در ماست.
سعدی.
از هوای ماستبای ماکه دارد خط سبز
دیگران در دوغبا برگ چغندر می کنند.
بسحاق اطعمه.
|| ماستابه. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). || کنایه از منی و نطفه:
دوغبایی در میان پای او
سهمگین باشد به بادنجان من.
سعدی.


دوغوا

دوغوا. (اِ مرکب) دوغبا و هر غذایی که با دوغ پزند. (ناظم الاطباء). دوغبا. آش دوغ. آش ماست. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوغبا شود.


دوغباج

دوغباج. (اِ مرکب) دوغبا. آش دوغ. دوغوا. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوغبا و دزی ج 1 ص 476 شود.


دوغ آبا

دوغ آبا. (اِ مرکب) طعامی که با شیر سازند. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً دوغ ابا است. (یادداشت لغتنامه). دوغبا. رجوع به دوغبا شود.


دوغو

دوغو. [غ َ] (اِ مرکب) آشی است که از دوغ آب بوده و آن را دوغبا نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به دوغبا و دوغوا و دوغا شود.


مصلیة

مصلیه. [م َلی ی َ](ع ص) مؤنث مَصْلی ّ. گویند شاه مصلیه؛ گوسپند بریان شده.(ناظم الاطباء). ||(اِ) دوغبا. آش کشک.(یادداشت مؤلف). ترف وا.(مهذب الاسماء).


مضیرة

مضیره. [م َ رَ](ع اِ) آشی که از شیر ترش سازند و گاهی در آن شیر تازه افزایند.(منتهی الارب)(آنندراج). نوعی آش که از شیر ترش سازند و گاه شیر تازه بر آن افزایند.(ناظم الاطباء). شیروا.(مهذب الاسماء). دوغبا.(دهار). نام طعامی است که از جغرات برنج سازند.(الفاظ الادویه).


ماستابه

ماستابه. [ب َ / ب ِ] (اِمرکب) ماستاوه. دوغ صاف شده ٔ ستبر کرده ٔ خشک کرده. (ناظم الاطباء). دوغ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ماستبا. آش ماست. (ناظم الاطباء). دوغبا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مضیره. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || آب که از ماست جدا شود در مدتی چون ماست زده را برگیرند. آب که ازماست دست خورده زهد. آبی که از ماست جدا شود با چکیدن از کیسه و جز آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


با

با. (اِ) ابا. باج (در تعریب) بمعنی آش. این کلمه مضاف باسامی آشها آید مانند: ماست با و زیره با و کدوبا وامثال آن. (برهان) (هفت قلزم). بمعنی آش است بمعنی سکبا و زیربا و شوربا. حکیم سنائی گفته:
کی شود صفرای تو ساکن ز خوان ما که هست
مطبخ ما را بجای زیربا تقصیربا.
(از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری).
نان خورشی که در آن شوربا بود از هرچه باشد و در آخر اسم بیارند مثل: دوغبا، زیربا، خیاربا و مثل آن. (شرفنامه ٔ منیری). بمعنی طعام هرچه باشد و معرب آن باج است. (المعرب جوالیقی ص 73): آلوبا. اسپیدبا (سپیدبا، اسفیدبا، سفیدبا). الم با. اناربا، (ناربا). برغست با. پیه با (تربیه). ترش با. ترف با. ترینه با. جغرات با، (ماست با). جوجه با. خیاربا. دوغ با. زرشک با. زیربا (زیره با). سرکه با. سکبا (سکباج). سماق با. شوربا. شیربا. عاشق با. غوره با. کبربا. (کوربا). کدوبا. کرنب با (آش حلیم). کرنج با. کشک با. گندم با. ماست با. ماش با. مچه با. ناربا (اناربا). نسک با. نلک با:
هنوز این زیربای گوشت خام است
هنوز اسباب حلوا ناتمام است.
نظامی.
اگر شوربائی بچنگ آوری
من مرده را باز رنگ آوری.
نظامی.
من سپاناخ توام هر چم پزی
یا ترش با، یا که شیرین می پزی.
مولوی (مثنوی).
من بگویم شُکر، چه خوردی ابا
او بگوید شربتی با ماش با.
مولوی (مثنوی).
دوغ بائی بپز که از چپ و راست
در وی افتند چون مگس در ماست.
سعدی (صاحبیه).
هر روز از برای سگ نفس بوسعید
یک کاسه شوربا و دوتا نانت آرزوست.
سعدی.
خادم او جوجه با بخدمت او برد.
ایرج میرزا.

فرهنگ عمید

دوغبا

آش ماست، آش که در آن ماست بزنند،

فرهنگ معین

دوغبا

(اِمر.) آشی که در آن ماست ریزند، آش ماست.

حل جدول

دوغبا

آش ماست


آش ماست

دوغبا

فرهنگ فارسی هوشیار

دوغبا

(اسم) آشی که در آن ماست ریزند آش ماست ماستابه.


دوغباج

پارسی تازی گشته دوغباگ دوغبا آش دوغ آش ماست (اسم) آشی که در آن ماست ریزند آش ماست ماستابه.

معادل ابجد

دوغبا

1013

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری