معنی دوری از گناه

لغت نامه دهخدا

دوری

دوری. [] (اِخ) ابوعبداﷲ دوری نیشابوری. از راویان بود و حکایاتی برای احمدبن سلمه ٔ نیشابوری روایت کرد. (از لباب الانساب).

دوری. [ی ی] (ع اِ) کسی: مابه دوری، نیست در آن کسی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ما بالدار دوری،ای احد. (از مهذب الاسماء). || نوعی از گنجشک که در خانه ها آشیانه سازد. (از اقرب الموارد).

دوری. [] (اِخ) ابوعمرحفص بن عمربن عبدالعزیز... دوری بغدادی مقری ازدی. از راویان بود و از کسایی روایت داشت و به سال 246 هَق. درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 ص 428).

دوری. [] (اِخ) ابوعبداﷲ محمدبن مخلدبن حفص عطار دوری بغدادی. از راویان است و از یعقوب دوری و زبیربن بکار و جز او روایت شنید و دارقطنی و جز او از وی روایت دارند. مرگ دوری به سال 331 هَ. ق. وتولدش به سال 233 هَ. ق. بود. (از لباب الانساب).

دوری. [] (ص نسبی) منسوب است به دورکه محله ای است به بغداد. || منسوب است به دور که محله ای است به نیشابور. (از لباب الانساب).

دوری. (حامص) حالت و صفت دور. دور بودن. فاصله داشتن دو چیزیا دو جا یا دو کس از هم. غرابت. غربت. حواذ. بر. نوی. مقابل قرب. مقابل نزدیکی و با کردن و گزیدن صرف شود. (یادداشت مؤلف). نقیض نزدیکی. (لغت محلی شوشتر). بعد. (آنندراج). سحق. (دهار). طرح. (دهار). شطط. (ترجمان القرآن). جنابه. شَطاط. نیه. تعس. صقب. سَاءْوْ. هلیان. شطاف. شعب. شطه. شطاطه. شغر. ریم. شقه. شزن. تعادی. عداء. عادیه. نطو. غربه. غرب. عران. عزله. هوب. شمم. شوهه. نرهه. (منتهی الارب):
نه دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری ضروری بود.
نظامی.
هرسخنی کز ادبش دوری است
دست بر او مال که دستوری است.
نظامی.
- امثال:
دوری و دوستی. (امثال و حکم دهخدا).
- دوری دادن، دور ساختن. دور کردن. (یادداشت مؤلف):
ازین صنعت خدا دوری دهادت
خرد زین کار دستوری دهادت.
نظامی.
|| فاصله. بین. بون. میانه. میان. مسافت. (یادداشت مؤلف). مسافت و بعد زیاد. (ناظم الاطباء).
- دوریهای سه گانه، ابعاد ثلاثه. سه دوری: طول و عرض و ارتفاع (عمق). (یادداشت مؤلف).
- سه دوری، ابعاد ثلاثه.دوری های سه گانه. (یادداشت مؤلف):
سه خط زآن سه جنبش خریدار شد
سه دوری در آن خط گرفتار شد.
نظامی.
چو گشت آن سه دوری ز مرکز عیان
تنومند شد جوهری در میان.
نظامی.
|| مفارقت و جدایی و مهجوری. (ناظم الاطباء). هجر. جدایی. هجران. فراق. هجرت. (یادداشت مؤلف):
چو بر دل چیره گردد مهر جانان
به از دوری نباشد هیچ درمان
بسا عشقا که از دوری زدوده ست
چنان کز اصل گویی خود نبوده ست.
(ویس و رامین).
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
چون سنگدلان دل ننهادیم به دوری.
سعدی.
با داغ تو رنجوری به کز نظرت دوری
پیش نظرت مردن بهتر که ز هجرانت.
سعدی.
بازآی کز صبوری و دوری بسوختیم
ای غایب از نظر که به معنی برابری.
سعدی.
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیارای باد شبگیری نسیمی زآن عرق چینم.
حافظ.
دوری ز برت سخت بود سوختگان را
صعب است جدایی بهم آموختگان را.
؟
- امثال:
دوری ز کسی کز او نیاسایی به
در صحبت او عمر نفرسایی به.
؟ (ازآنندراج).
- دوری نمودن، حذر کردن و نفرت نمودن. (ناظم الاطباء).
- دوری و دوستی، پرهیز کردن از حضور به منظور بقاء دوستی:
صلح و صفا نتیجه ٔ دوری و دوستی است
از مهر در مقابل مه را رسد ضیا.
اثر (از آنندراج).
|| غیبت. || ریاکاری. (ناظم الاطباء). اما در معنی اخیر ظاهراً تبدیل شده ٔ دورویی باشد. (یادداشت لغتنامه).

دوری. [] (اِخ) ابوالطیب محمدبن فرخان بن روزبه دوری، منسوب به دور سرمن رأی از راویان است و از ابی خلیفه جمحی روایتهایی دارد ولی احادیث او را پیروی نمی کنند. مرگ او پیش از سال 300 هَ. ق. اتفاق افتاد. (از لباب الانساب).

دوری. [دَ / دُو] (ص نسبی) منسوب به دور. رحوی. چنبری. دورانی. (یادداشت مؤلف). || منسوب به دور و گردش در زمان خاص.
- جنون دوری،جنون ادواری.
|| (اِ) ظرفی مدور با لبه ٔ بسیار کوتاه از مس و غیره. بشقاب بزرگ لبه دار. (یادداشت مؤلف). ظرف غذاخوری پهن بزرگتر از بشقاب و کوچکتر از قاب که پردل نیز گویند. (ناظم الاطباء). بشقاب بزرگ. || مرغی را گویند که برود وبازآید. (لغت محلی شوشتر).


گناه

گناه. [گ ُ] (اِ) پهلوی ویناس (گناه، خراب کردن)، ایرانی باستان ظاهراً ویناسه (سانسکریت ویناسه) [انقراض، زوال]، ارمنی ونَس از ویناس، شکل جنوب غربی ظاهراً ویناته، معرب آن جناح، کردی گوناح و گوناه، بلوچی گوناس. بزه. جرم.خطا. معصیت. اثم. تقصیر. قصور. غلط. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). بزه. نافرمانی. پای لغزه. آرد. چم. تباهکاری. تبهکاری: اَصر یا اِصر یا اُصر. اَطیر. جریمه، جُرم. جَریره. جُناح. (منتهی الارب). جَنایت. (ناظم الاطباء). حَرَج. (منتهی الارب). حَوب. (ترجمان القرآن). حَوبه یا حُوبه. (منتهی الارب). خاطئه. (ترجمان القرآن). خَطاء، خِطَاء؛ و خَطَاء گناه بی قصد. (منتهی الارب). خَطیئه ذَنب. (ترجمان القرآن). رِجس: زَلَّت،گناه و خطای بی اراده. زِلّیلی ̍. سَیِّئه. (ناظم الاطباء). طَبَع. (منتهی الارب). عُرَّه. (منتهی الارب). عِصیان. (ناظم الاطباء). فتنه، گناه ورزی. قِفوَه. کِبر. لَغو. (منتهی الارب). مُعَرَّه. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). وِزر. (ترجمان القرآن) (دهار):
هر آن کریم که فرزنداو بَلاده بود
شگفت باشد و آن از گناه ماده بود.
رودکی.
تا کیخدای گناه نکند کس زنان را به گناه نگیرد. (ترجمه ٔ تفسیر طبری).
بدو گفت تو دور باش از گناه
جهان را همه چون تن خویش خواه.
فردوسی.
به مازندران ماند طاوس شاه
همی گفت کاین بود از من گناه.
فردوسی.
به می نیز گستاخ گشتم به شاه
به پیر و جوان از می آید گناه.
فردوسی.
به گنه روی سیه گردد و سوگند خورم
کآن بت من بهمه عمر نکرده ست گناه.
فرخی.
سر نگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه
هر یکی با شکم حامل و پرماز لبی.
منوچهری.
گناه دوست عاشق دوست دارد
ز بهر آنکه تا زو درگذارد.
(ویس و رامین).
گناه بوده بر مردم نهفتن
بسی نیکوتر از نابوده گفتن.
(ویس و رامین).
پس از وی کار دیگر شد که مرو بگذشت و در بعض مرا گناه بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب).
اگرچه نداری گنه نزد شاه
چنان باش پیشش که مرد گناه.
اسدی.
وگر گناه نخواهد ز ما و ما بکنیم
نه بنده ایم خداوند را که قهاریم.
ناصرخسرو.
از توبه و از گناه آدم
توهیچ ندانی ای برادر.
ناصرخسرو.
سوی او تاب کز گناه بدوست
خلق را پاک بازگشت و مآب.
ناصرخسرو (دیوان ص 34).
اگر گناه از خداست، بنده را عذاب چراست. (خواجه عبداﷲ انصاری). این چهارپایان زبان بسته بی گناهند. (قصص الانبیاء ص 136). عادت ملوک عجم چنان بودی که از سر گناهان درگذشتندی الا از سه گناه، یکی آنکه راز ایشان آشکاراکردی... (نوروزنامه). اصحاب حزم گناه ظاهر را عقوبت مستور... جایز نشمرند. (کلیله و دمنه). جایی که گناه بزرگ بود پوشیده نماند. (کلیله و دمنه). و بر گناه اندک عقوبت بسیار فرماید. (کلیله و دمنه).
بود گناه من آنک با تو یگانه شدم
نیست به از آب چشم هیچ گنه شوی تر.
خاقانی.
از تو و بیداد تو ننالم کاوّل
دل به تو من دادم و گناه مرا بود.
خاقانی.
هر حدیثی گناه میشمرد
پس حدیث از گناه میگوید.
خاقانی.
هیچ نکرده گناه تاکی باشم بگوی
خسته ٔ هر ناحفاظ بسته ٔ هر ناسزا.
خاقانی.
مجرم را به گناه عقوبت نفرمودن چنان باشد که بیگناه را معاقب داشتن. (مرزبان نامه). هرکه را دوست داری گناه او ترا گناه ننماید و عیب او تو را عیب ننماید. (از فیه مافیه).
بیندیش ازآن بنده ٔ پرگناه
که از خواجه آبق شود چندگاه.
سعدی.
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هرکه بی هنر افتد نظر به عیب کند.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 127).
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 56).
نکرد گریه ٔ ما در دل فلک تأثیر
عاشق ار بر رخ معشوق نگاهی بکند
به گمانم نه چنان است گناهی بکند.
نراقی.
در مستی اگر ز من گناهی آید
شاید که دلت سوی جفا نگراید.
شمسی طبسی.
- امثال:
به پیر و جوان از می آید گناه.
فردوسی.
دلاور بود در سخن بیگناه.
سعدی.
سر بیگناه پای دار میرود سر دار نمی رود.
که بر بیگناهان نیاید گزند.
فردوسی.
گناه آدمی رسمی قدیم است.
نظامی (از امثال و حکم ص 1323).
گناه از بنده و عفو از خداوند.
(از امثال و حکم ص 1323).
گناه از کوچک است و بخشش از بزرگ. (امثال و حکم ص 1323).
گناه بخت من است این گناه دریا نیست.
(از امثال و حکم ص 1323).
گناه بزرگ است مر مرد را
نینگیختن از عدو گرد را.
ادیب (از امثال و حکم ص 1323).
گناه بوده بر مردم نهفتن
بسی نیکوتر از نابوده گفتن.
ویس و رامین (از امثال و حکم ص 1323).
گناهی به عذری نباشد گران.
فردوسی (از امثال و حکم ص 1323).
گناه بی بی به گردن کنیز است.
(از امثال و حکم ص 1323).
گناه تخم چه باشد زمین چو قابل نیست.
صائب (از امثال و حکم ص 1323).
گناه تو کنی و هم تو نیز گیری خشم
پس این قضای شه و مست باشد این بنگر.
عنصری (از امثال و حکم ص 1323).
گناه دگری بر تو نخواهند نوشت.
حافظ (از امثال و حکم ص 1323).
گناه دوست عاشق دوست دارد
ز بهر آنکه تا زو درگذارد.
(ویس و رامین از امثال و حکم ص 1323).
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش.
سعدی (از امثال و حکم ص 1323).
گناهی که بخشیده باشی ز بن
سخن زآن دگر باره تازه مکن.
اسدی (از امثال و حکم ص 1324).
گناهی میکنی باری کبیره. (امثال و حکم ص 1323).
ناکرده گناه در جهان کیست بگو.
خیام.
هر کس را به گناه خود گیرند.
نظیر: گناه دیگری را پای دیگری نمی نویسند.
- گناهان بزرگ، معاصی کبیره.
- گناهان خرد، معاصی صغیره.
- گناه بزرگ، کبیره. (ترجمان القرآن). گناه کبیره، مانند: قتل، زنا و غیره.
- گناه خرد، گناه صغیر. لمم. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن).
- گناه صغیر، گناه خرد.
- گناه کسی از کسی خواستن، شفاعت او کردن. (آنندراج):
در آن وقت نومیدی آن مرد راست
گناهم ز دادار داور بخواست.
سعدی (بوستان از آنندراج).
- گناه کسی را شستن، کنایه از غیبت کردن.

تعبیر خواب

گناه

اگر بیند گناه می کرد و ندانست چه گناه بود، دلیل است در فتنه افتد. - محمد بن سیرین

دیدن گناه نمودن، دلیل مصیبت بود و دربیداری توبه باید کردن. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

فرهنگ عمید

گناه

کار‌ بد، عمل زشت،
بزه، جرم،
نافرمانی،
معصیت،
* گناه ورزیدن: (مصدر لازم) گناه کردن، مرتکب گناه شدن،

معادل ابجد

دوری از گناه

304

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری