معادل ابجد
دور در معادل ابجد
دور
- 210
حل جدول
دور در حل جدول
- فاصله دارد
- مقابل نزدیک
- بعید
- بعید، فاصله دارد، مقابل نزدیک
فرهنگ معین
دور در فرهنگ معین
- [په.] (ص.) آن چه از ما فاصله ای زمانی یا مکانی دارد.
- گردش، حرکت دورانی چیزی، نوبت، پیرامون، محیط، عصر، زمان. [خوانش: (دُ) [ع. ] (اِمص. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
دور در لغت نامه دهخدا
- دور. (ص) بعید. (ترجمان القرآن). چیزی که فاصله ٔ زیادی داشته باشد. ضد نزدیک. (ناظم الاطباء). آنچه که از ما فاصله ٔ (زمانی یا مکانی) دارد. چیزی که نزدیک به ما نیست. نقیض نزدیک. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان). بافاصله. مقابل نزدیک. مقابل قریب. قاصی. بعیده. مستبعد. (یادداشت مؤلف). قَذَف. قَذُف. قصیه. ضریح. عارنه. عِران. نطیط. نطیطه. شطیر. شِطّیر. مُطَوَّد. شطون. شعب. طامس. عرید. مأزی. امقه. نُزُح. نزیح. توضیح بیشتر ...
- دور. [دَ رَ] (ع اِ) اطراف و گرداگرد و دورادور. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- دور. [دَ] (ع مص) گردیدن چیزی و برگشتن بر آنجا که بود. (از اقرب الموارد). گردش کردن و گردیدن. (ناظم الاطباء). چرخیدن. گرد گردیدن. گشتن. (یادداشت مؤلف). چرخ زدن هر چیز مطلقاً. (لغت محلی شوشتر). گردیدن. (آنندراج) (منتهی الارب). گرد گشتن. (غیاث) (ترجمان القرآن جرجانی). گشتن. (المصادر زوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی). || مبتلا به علت دوار کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
- دور. (ع اِ) ج ِ داره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به داره شود. توضیح بیشتر ...
-
دور. [دَ] (ع اِمص) گردش. (ناظم الاطباء). حرکت. (اقرب الموارد). گردش چون دور جهان و دور فلک. (آنندراج). دوران. گردگردی. چرخش. گردانی. (یادداشت مؤلف):
تا فلکها را دور است و بروج است و نجوم
تا کواکب را سیر است و فروغ است و ضیاست.
فرخی.
از قصر جلالتش به صد دور
خورشید یک آستان ندیده ست.
خاقانی.
آسمان در دور هفتم بود سال شش هزار
زاده خورشیدی که بختش تاج سعدان آمده.
خاقانی.
تا دور صبح وشام به سالی دهد دو عید
هر صبح و شام باد دو عید مکررش. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
دور در فرهنگ عمید
-
چیزی که در دسترس ما نیست یا فاصلۀ بسیار (زمانی یا مکانی) دارد،
راهی که پیمودن آن وقت زیادی میبرد،
* دور داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
دور نگهداشتن، دور کردن،
برحذر ساختن،. توضیح بیشتر ...
-
گردیدن گرد چیزی، حرکت کردن و گردش کردن چیزی پیرامون چیز دیگر،
(اسم) [جمع: ادوار] گردش،
(اسم) گردش سال،
(اسم) عصر و زمان، روزگار،
* دور برداشتن: (مصدر لازم) سرعت گرفتن، سرعت پیدا کردن، تند شدن،
* دور زدن: (مصدر لازم)
پیرامون چیزی گردیدن، چرخیدن، گردش کردن،
برگشتن و تغییر جهت دادن اتومبیل یا وسیلۀ نقلیۀ دیگر در خیابان،
* دور زمان: [قدیمی] گردش زمان، حوادث روزگار،
* دور کردن: (مصدر متعدی)
چیزی را در فاصلۀ دور قرار دادن،
کسی را از خود راندن یا به محل دور فرستادن،
* دورگردون: دورچرخ، گردش افلاک و روزگار و دنیا: دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نبود / دائماً یکسان نباشد کار دوران غم مخور (حافظ: ۵۱۷)،
* دوروبر: [عامیانه] پیرامون، گرداگرد، اطراف کسی یا چیزی،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ واژههای فارسی سره
دور در فرهنگ واژههای فارسی سره
فارسی به انگلیسی
دور در فارسی به انگلیسی
- Ab-, Aloof, Away, Circle, Circuit, Circum-, Circumference, Deal, Deep, Dis-, Distant, Distantly, Far, Far-Off, Faraway, Fringe, Heat, Lap, Tele-, Perimeter, Rd, Remote, Revolution, Round, Streak, For-. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی
دور در فارسی به ترکی
- uzak, devir
فارسی به عربی
دور در فارسی به عربی
- بعید، بعیدا، تعرج، جنس، حول، دائره، صوره، عجله، من، هناک
عربی به فارسی
دور در عربی به فارسی
- نوبت , چرخش , گردش (بدور محور یامرکزی) , چرخ , گشت ماشین تراش , پیچ خوردگی , قرقره , استعداد , میل , تمایل , تغییر جهت , تاه زدن , برگرداندن , پیچاندن , گشتن , چرخیدن , گرداندن , وارونه کردن , تبدیل کردن , تغییر دادن , دگرگون ساختن. توضیح بیشتر ...
گویش مازندرانی
دور در گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
دور در فرهنگ فارسی هوشیار
- فاصله زیاد، چیزی که نزدیک بما نیست، ضد نزدیک
فارسی به ایتالیایی
دور در فارسی به ایتالیایی
- distante
- lontano
- remoto
- contorno
- turno
فارسی به آلمانی
دور در فارسی به آلمانی
- Dort drüben, Dortdrüben
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید