معنی دمن

دمن
معادل ابجد

دمن در معادل ابجد

دمن
  • 94
حل جدول

دمن در حل جدول

فرهنگ معین

دمن در فرهنگ معین

  • جمع دمنه، در فارسی به معنای دشت و صحرا. [خوانش: (دِ مَ) [ع. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

دمن در لغت نامه دهخدا

  • دمن. [دِ م َ] (ع اِ) ج ِ دِمْنَه. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ دمنه، به معنی سرگین دان. (از شرفنامه ٔ منیری) (از برهان). مزبله که خاکروبه و نجاست در آنجا اندازند. (آنندراج) (غیاث). در منتهی الارب دمن به کسر دال و سکون میم به معنی سرگین و پشک شتر و گوسپند و جز آن نوشته. (آنندراج):
    جان فشان وراد زی و راه کوب و مرد باش
    تا شوی باقی چو دامن برفشانی زین دمن.
    خاقانی.
    خود را همای دولت خوانند و غافلند
    کالاّ غراب ریمن و جغد دمن نیند. توضیح بیشتر ...
  • دمن. [دَ م َ] (اِ) مزبله و جایی است که خاکروبه را اندازند. (لغت محلی شوشتر) (برهان) (آنندراج) اما در این معنی عربی و به کسر اول است. || مخفف دامن است. (برهان). دامن. || کنار و دامنه. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
  • دمن. [دَ] (ع اِ) پوسیدگی و سیاهی که به خرمابن رسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
  • دمن. [دَ] (ع مص) نیرودادن زمین را به سرگین و اصلاح کردن آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || گندیده و سیاه شدن خرمابن. (از اقرب الموارد). || کینه ور گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کینه ور شدن. (دهار). کینه ور شدن به کسی در مدت درازی. (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
  • دمن. [دِ] (ع اِ) سرگین توبرتو نشسته. || پشک شتر و گوسفند و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پشک. (از اقرب الموارد). || یقال هو دمن مال، یعنی او نیکوست در سیاست شتران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || ج ِ دِمْنَه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به دمنه شود. توضیح بیشتر ...
  • دمن. [دِ م ُ] (یونانی، اِ) یونانیان روح آدمی را چون به مقام خدایی می رسید دمن می خواندند. (ترجمه ٔ تمدن قدیم فوستل دو کولانژ). توضیح بیشتر ...
  • دمن. [دَ م َ] (اِخ) نام معشوقه ٔ نل بوده، و قصه ٔ نل و دمن مشهور است. (لغت محلی شوشتر) (برهان) (ناظم الاطباء). نام معشوقه ٔ نل و راجه ٔ هندوستان. (از آنندراج). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

دمن در فرهنگ عمید

نام های ایرانی

دمن در نام های ایرانی

  • دخترانه، دامنه کوه یا پهنه دشت
گویش مازندرانی

دمن در گویش مازندرانی

  • دامن
  • کسی که در موقع پیاده روی زیاد نفس بکشد
فرهنگ فارسی هوشیار

دمن در فرهنگ فارسی هوشیار

  • (اسم) دامان. یا دامن خورشید آ سمان چهارم، روشنایی خورشید. یا دامن عمر اواخر عمر پایان زندگی. یا دامن قیامت روز قیامت رستاخیز. یا دامن باغی گرفتن خلوت گزیدن گوشه نشین شدن. یا دامن بدندان کردن فروتنی کردن، عجز نمودن، گریختن. یا دامن بدندان گرفتن دامن بدندان گرفتن. یا دامن در پای افتادن اضطراب یافتن، از روی اضطراب گریختن. یا دست کسی از دامن داشتن دامن را از دست او رها کردن دست وی را کوتاه کردن. (تک: دمنه) نشان باشش (سکونت) نشان های خانه کین های دیرین ‎ سرگین، خاکروبه، توده ی سرگین (اسم) آثار خانه و حیات مردمی در زمینی، جایی که خاکروبه ریزند مزبله خاکروبه دان جمع دمن. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد

دمن در فرهنگ فارسی آزاد

  • دِمَن، آثار خانه ها و زندگی- خرابه ها- مزبله و محل های خاکروبه (مفرد:دِمنَه). توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه