معادل ابجد
دمل در معادل ابجد
دمل
- 74
حل جدول
دمل در حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
دمل در مترادف و متضاد زبان فارسی
- آبسه، آماس، باد، ورم
فرهنگ معین
دمل در فرهنگ معین
- (دُ مَ یا مَّ) [ع. ] (اِ. ) زخم عفونی شده روی پوست که ورم کرده و در آن چرک و خونابه باشد. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
دمل در لغت نامه دهخدا
- دمل. [دَ] (ع اِمص) نرمی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رفق. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
-
دمل. [دُ م َ] (ع اِ) ریش. ج، دِمْلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مغنده. دنبل. دمبل. قرحه که برآید و میان آن چرک کند و گاه سر باز کند و گاه محتاج نشتر شود. (یادداشت مؤلف). باغره. (لغت نامه ٔ اسدی). ورغاه (به زبان مردم عامه ٔ طوس). (لغت نامه ٔ اسدی): دمل از جنس خراج است و سبب آن بد گواریدن طعام باشد و حرکتهاو ریاضتها که بر امتلا کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- امثال:
از دمل دولت یافتن، گویند هرکه را دمل شود دولت به او روی آورد. توضیح بیشتر ...
-
دمل. [دُم ْ م َ] (ع اِ) نوعی از ریش و یا عام است. ج، دَمامیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دُمَل. ج، دمامیل. (دهار). ریش، و به تخفیف میم نیز آید. جمع نادر آن دمامیل است. (از اقرب الموارد). و رجوع به دُمَل و دنبل شود. دانه ای است بزرگ و دموی صنوبری شکل و سرخ رنگ و دردناک در آغاز ظهور. ج، دَمامِل و دَمامیل. (کشاف اصطلاحات الفنون):
چونکه درد دمّلش آغاز شد
در نصیحت هر دو گوشش باز شد.
مولوی.
چون شکر ماند نهان تأثیر او
بعد چندی دمّل آرد نیش جو. توضیح بیشتر ...
- دمل. [دَ] (ع مص) اصلاح کردن زمین و یا نیرو دادن آن به سرگین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سرگین در زمین زدن. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی). بار به زمین دادن. کود دادن به زمین. (یادداشت مؤلف). || اصلاح نمودن میان کسان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نیک کردن میان قومی. (تاج المصادر بیهقی). || به کردن دارو دمل را و فایده بخشیدن بدان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
دمل در فرهنگ عمید
- زخم و ورم مخروطیشکل که در پوست بدن پیدا شود و از آن چرک و خونابه بیرون آید، آبسه،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
دمل در فارسی به انگلیسی
- Abscess, Boil, Wheal
فارسی به ترکی
دمل در فارسی به ترکی
فارسی به عربی
دمل در فارسی به عربی
- خراج، غلیان
تعبیر خواب
دمل در تعبیر خواب
- اگر کسی بیند دمل داشت، دلیل که مالش زیاده شود، بر قدر آن دمل. اگر بیند دمل او شکافت و خون از وی بیرون آمد، دلیل که برخی از مال تلف شود. - محمد بن سیرین. توضیح بیشتر ...
- اگر بیند دمل بشکافت و از او خون و ریم مکید، دلیل که به قدر آن مال جمع کند. اگر بیند دارو بر دمل نهاد و جامه از خون بشست، دلیل که از مال حرام توبه کند. - جابر مغربی. توضیح بیشتر ...
عربی به فارسی
دمل در عربی به فارسی
- چاه زنخدان , گودی (بدن و زنخدان و گونه)
گویش مازندرانی
دمل در گویش مازندرانی
- گوسفند دنبه دار، دنبه ی گوسفند
فرهنگ فارسی هوشیار
دمل در فرهنگ فارسی هوشیار
- دمبل، دنبل، قرحه که برآید و میان آن چرک کند و گاه سرباز کند و گاهی محتاج نشتر شود. توضیح بیشتر ...
فارسی به ایتالیایی
دمل در فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
دمل در فارسی به آلمانی
- Abszess, Beule (f), Kochen, Schwären (m), Sieden
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید