معنی دلداده
لغت نامه دهخدا
دلداده. [دِ دَ / دِ] (ن مف مرکب) دل داده. علاقه مند. راغب. مایل. خواهان. || عاشق. (آنندراج). فریفته. دلبسته. دل باخته:
چو دلداده یاری ز دلبر برشک
زمانی همی بارد از دیده اشک.
اسدی.
پند دهی کز بلای عشق حذر کن
مردم دلداده را چه سود کند پند.
ادیب صابر.
گر این صاحب جهان دلداده ٔ تست
شکاری بس شگرف افتاده ٔ تست.
نظامی.
عاشق دلداه را خواب ای شگفت.
مولوی.
دلداده را ملامت کردن چه سود دارد
می باید این نصیحت کردن به دلستانان.
سعدی.
حل جدول
دلربا، محبوب، معشوق، نگار، شیدا، عاشق
عاشقپیشه
دلداده یوسف
زلیخا
دلداده مجنون
لیلی
دلداده شیرین
خسرو
دلداده عذرا
وامق
دلداده و شیدا
شیفته
عاشق و دلداده
بیدل
مترادف و متضاد زبان فارسی
دلربا، محبوبمعشوق، نگار، وامق، دلبسته، شیدا، شیفته، عاشق، مفتون
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) عاشق دلبسته دلباخته، علاقه مند راغب مایل.
فرهنگ معین
عاشق، دلباخته، علاقه مند، مشتاق. [خوانش: (~. دِ) (ص مف.)]
فرهنگ عمید
دلبسته، دلباخته، فریفته، عاشق،
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
48