معنی دلال

دلال
معادل ابجد

دلال در معادل ابجد

دلال
  • 65
حل جدول

دلال در حل جدول

فرهنگ معین

دلال در فرهنگ معین

  • (دَ لّ) [ع.] (ص.) واسطه، واسطه در خرید و فروش.
  • (دَ) [ع.] (اِ.) ناز، کرشمه.
لغت نامه دهخدا

دلال در لغت نامه دهخدا

  • دلال. [دَ] (ع مص) جرأت نشان دادن زن بر شوی خود با غنج و ناز، گویی که با او اظهار خلاف و غضب می کند و حال آنکه مخالفتی با وی ندارد، و اسم آن نیز دَلال است. (از اقرب الموارد). ناز کردن. (دهار). دَل ّ. دَلَل. رجوع به دل و دلل شود. توضیح بیشتر ...
  • دلال. [دَ] (ع اِ) اسم است از مصدر دل و دلال به معنی غنج و ناز. (از اقرب الموارد). ناز. (منتهی الارب) (دهار). ناز و غمزه و اشاره به چشم و ابرو. (برهان) (لغت محلی شوشتر، خطی). ناز و حسن. (شرفنامه ٔ منیری). بشک. کرشمه. ناز و بیشتر در رفتار:
    به هر بوسه کزو خواهم نازی و عتابی
    به هر باده کزو خواهم غنجی و دلالی.
    فرخی.
    گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان
    بهر خرامش ازو صدهزار غنج و دلال.
    فرخی.
    از سر دلال و ملال و تبرم سخن می گفت (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 359). توضیح بیشتر ...
  • دلال. [دَ] (اِخ) نام مخنثی مشهور. (منتهی الارب). رجوع به الاغانی ج 4 ص 59و عیون الاخبار ج 4 ص 5 و عقدالفرید ج 7 ص 29 و 31 شود. توضیح بیشتر ...
  • دلال. [دَ] (اِخ) دختر محمدبن عبدالعزیزبن مهدی. از زنان محدث بود که از پدرش احادیثی نقل کرده است ودر محرم سال 508 هَ. ق. درگذشته است. (از اعلام النساء از الاستدراک علی تراجم رواه الحدیث ابن نقطه). توضیح بیشتر ...
  • دلال. [دَ] (اِخ) موضعی است یا نخله ای است نزدیک مدینه. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • دلال. [دَل ْ لا] (ع ص، اِ) واسطه بین فروشنده و خریدار. (از اقرب الموارد). فراهم آرنده ٔ بایع و مشتری. (منتهی الارب). واسطه و میانجی عموماً و میانجی معاملات خصوصاً. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). بهاکننده. (دهار). کسی که با دریافت حق معینی واسطه ٔ مابین خریدار و فروشنده میشود. (لغات فرهنگستان). واسطه ٔ میان بایع و مشتری. آنکه مشتری برای فروشنده یابد. عرضه کننده ٔ مال دیگری بر مشتری. آنکه فروشنده و متاع را به خریدار و خریدار را با فروشنده راه نماید. توضیح بیشتر ...
  • دلال. [دَل ْ لا] (اِخ) شهرت جبرائیل بن عبداﷲبن نصراﷲ، روزنامه نگار و نویسنده ٔ قرن سیزدهم سوریه است. رجوع به جبرائیل دلال در همین لغت نامه و الاعلام زرکلی ج 2 ص 99 و اعلام النبلاء ج 7 و ادباء حلب شود. توضیح بیشتر ...
  • دلال. [دَل ْ لا] (اِخ) (1257- 1300 هَ. ق. ) شهرت نصراﷲبن عبداﷲ، از فاضلان قرن سیزدهم بیروت است. او راست: منهاج العلم، أثمار التدقیق فی اصول التحقیق. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 353 از ادباء حلب). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

دلال در فرهنگ عمید

  • ناز کردن، ناز، کرشمه،
    ناز کردن زن بر شوهر خود،
    وقار،
    خرام،. توضیح بیشتر ...
  • میانجی بین خریدار و فروشنده، کسی که واسطه میان خریدار و فروشنده باشد،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

دلال در فارسی به انگلیسی

  • Broker, Dealer, Factor, Go-Between, Middleman, Monger
عربی به فارسی

دلال در عربی به فارسی

  • دلا ل حراج , حراجی , حراج کننده , دراغوش گرفتن , نوازش کردن , در بستر راحت غنودن. توضیح بیشتر ...
گویش مازندرانی

دلال در گویش مازندرانی

  • واسطه ی معامله، خبرچین
  • نوعی چانی که از ترکیب برخی سبزی جات خودرو گشنیز و سیر کوبیده. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

دلال در فرهنگ فارسی هوشیار

  • ناز کرشمه شکنه شیرین زبانی داسار میانجی جافکش (قواد) جاکش (اسم) ناز کرشمه غمزه، (تصوف) اضطراب و غلقی که در جلوه محبوب از غایت شوق و عشق و ذوق بباطن سالک میرسد و هر چند در آن حال بمرتبت سکر و بیخودی نیست و لیکن اختیار خود ندارد و از کثرت اضطراب هر چه بر دل او در آن حال هیح شود بی اختیار بگوید 0 (شرح گلشن راز 561) (صفت اسم) میانجی بین بایع و مشتری کسی که با دریافت حق معینی واسطه ما بین خریدار و فروشنده میشود. واسطه بین فروشنده و خریدار. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد

دلال در فرهنگ فارسی آزاد

  • دَلال، (دَلَّ-یَدِلُّ) ناز و غمزه کردن زن- منت نهادن- افتخار کردن. توضیح بیشتر ...
  • دَلّال، واسطه- واسطه معاملات
فارسی به ایتالیایی

دلال در فارسی به ایتالیایی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید