معنی دقیق
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
ظریف، نازک، نرم، باریک، باریکبین، ژرفنگر، کنجکاو، نازک، نکتهبین، نکتهسنج
فارسی به انگلیسی
Accurate, Acute, Careful, Close, Conscientious, Dead, Deadly, Exact, Exacting, Faithful, Fine, Flat-Out, Gingerly, Sharp, Just, True, Measured, Verbatim, Microscopic, Minute, Nice, Painstaking, Particular, Persnickety, Positive, Precise, Precision, Rigorous, Sedulous, Specific, Strict
فارسی به ترکی
dikkatli, hassas, ince
عربی به فارسی
درست , دقیق , باریک بین , خیلی دقیق , وسواسی , ترسو , کمرو
فرهنگ فارسی هوشیار
باریک از هر چیز، لطیف و تنگ
فارسی به ایتالیایی
فارسی به عربی
حرفی، حریص، دقیق، صوت، عرض، غیر ملحوظ، فطن، ماده مقلصه، متانق، مضبوط، معین
لغت نامه دهخدا
دقیق. [دَ] (ع ص) باریک از هر چیز. (منتهی الارب). چیزی باریک. (دهار). خلاف غلیظ. (از اقرب الموارد). نازک. تنک. لطیف. (یادداشت مرحوم دهخدا):
جاودان، قاری، بنازد دوش دهر
زین دقیقی و دقیق نادره.
نظام قاری (دیوان ص 25).
چو در مشابهت اندک ملابست کافیست
مساز دق دقیق مرا به دق ابتر.
نظام قاری (دیوان ص 20).
- دقیق الخصر، باریک میان. لاغرمیان. (فرهنگ فارسی معین).
- دقیق الفکر، نازک اندیش. نازک اندیشه. باریک اندیشه. (فرهنگ فارسی معین).
- دقیق النظر، باریک بین. خرده بین. تیزبین. (فرهنگ فارسی معین): اما شاعر باید که سلیم الفطره، عظیم الفکره، صحیح الطبع، جیدالرویه، دقیق النظر باشد... (چهارمقاله ص 47).
|| باریک بین. (یادداشت مرحوم دهخدا). || کار پوشیده و دورو. خلاف واضح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کار پوشیده. (دهار). امر غامض. (اقرب الموارد). || کم خیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد بی خیر. (دهار). || چیز اندک. (غیاث). || خوار. (دهار). || (اِ) آرد. (منتهی الارب) (دهار). آرد باریک. (غیاث). طحین. (اقرب الموارد). ج، دِقاق، اَدِقّه، دَقائق. (ناظم الاطباء).
- دقیق النخل، به فارسی آنرا گشن خرما و گرد خرما خوانند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن) (از فهرست مخزن الادویه). گرد نخل نر که نخل ماده را بارور کند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| گوسپند. (منتهی الارب). غنم. (اقرب الموارد). || نزد پزشکان، سومین روده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون از بحر الجواهر). و رجوع به دقاق شود.
فرهنگ عمید
نکتۀ باریک،
کار پوشیده و دشوار، امر غامض،
[قدیمی] باریک،
[قدیمی] کم،
[قدیمی] هرچیز نرم،
(اسم) [قدیمی] آرد،
فرهنگ واژههای فارسی سره
درست تیزنگر، ریزبین، باریک بین، مو به مو، تیزنگر
کلمات بیگانه به فارسی
ریزبین
فرهنگ فارسی آزاد
دَقیق، نازک- رقیق- باریک- لاغر- کم خیر- حقیر- آرد- مطلب یا امر غامض و پیچیده (جمع: اَدِقَّه -اَدِقّاء، دِقاق- دِقائِق) ایضاً در فارسی: نازک بین و با توجه
فارسی به آلمانی
Dröhnen, Einwandfrei, Einzelheiten, Einzeln speziell, Gehörig, Geräusch (n), Gesund (m), Klingen, Unständlich, Genau
واژه پیشنهادی
فرهنگ معین
باریک، نازک، خرد، کوچک. [خوانش: (دَ) [ع.] (ص.)]
معادل ابجد
214