معنی دسته
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
آن چه مانند دست باشد، آن قسمت از اشیاء مانند شمشیر، اره، تیشه، خنجر و کارد که به دست گیرند، گروهی از مردم که در جایی گرد آیند، واحدی از ورزشکاران که با هم در انواع ورزش همکاری کنند، مجموعه ای از یک چیز. [خوانش: (دَ تِ) (اِ.)]
فرهنگ عمید
آنچه مانند دست یا بهاندازۀ دست باشد،
چیزی که تمام آن یا دنبالۀ آن در دست گرفته شود: دستهٴ شمشیر، دستهٴ تبر، دستهٴ تار، دستهٴ کوزه، دستهٴ گل، دستهٴ علف، دستهٴ کاغذ،
گروهی از مردم که در یکجا و با هم باشند یا با هم حرکت کنند،
عدهای ورزشکار که در نوعی از ورزش با هم کار کنند،
عدهای نوازنده و خواننده که آهنگی را با هم بنوازند و بخوانند،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
سنخ، صنف، قسم، گونه، باند، جماعت، جمع، جمعیت، جوخه، رجه، رسته، رسد، عده، فرقه، گروه، قبضه
فارسی به انگلیسی
Band, Batch, Battery, Bevy, Block, Body, Bunch, Bundle, Category, Circle, Clan, Class, Cluster, Clutch, Cohort, Company, Corps, Covey, Crop, Crowd, Division, Faction, Family, Force, Fraternity, Gang, Grip, Group, Handhold, Handle, Hold, Key, Nest, Number, Outfit, Pack, Package, Party, Persuas
فارسی به ترکی
deste, lig, demet, takım
فارسی به عربی
اذن، تجمع، تشکیله، جزع، جیش، حزب، حزمه، حشد، خصله، دفعه، رایه، رعاع، زمره، سرب، صنف، طائفه، طلب، عشیره، عصابه، عقار، علبه، عمود، فریق، قوات، قیاده، لواء، مدرسه، مضیف، مقبض، نوع، ید
ترکی به فارسی
دسته
گویش مازندرانی
درست است
مجموع خوشه های بسته شده ی برنج را دسته می نامندبخش پایینی...
جمعیتی که برای سینه زدن در عزاداری محرم در کوچه ها و تکایا...
فرهنگ فارسی هوشیار
دستک، آنچه مانند دست یا به اندازه دست باشد مانند دسته تبر
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Abwickeln, Antasten, Bearbeiten, Bedienen, Griff (m), Heft (n), Irrlicht [noun], Ähre (f), Anordnen, Arbeitskraft (f), Armee (f), Auftrag (m), Befehl (m), Befehlen, Bestellung (f), Das ohr [noun], Derschule [noun], Gastgeber (m), Gesellschaft (f), Grundbesitz (m), Hand (f), Hand, Heeres [noun], Herrschaft (f), Hostie (f), Langen, Nachlaß (m), Ohr (n), Ordnung (f), Partei (f), Reichen, Schar (f), Verpacken, Zeiger (m)
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
469