معنی در گذشت

حل جدول

در گذشت

رحلت، فوت، مرگ


گذشت

ایثار

عفو

فرهنگ فارسی هوشیار

در گذشت

فوت، وفات، موت


گذشت

‎ (اسم) گذشتن عبور، سپری شدن مرور (زمان) : هر که نامخت از گذشت روزگار نیز ناموزد زهیچ آموزگار. (رودکی)، بخشایش عفو، بلند همتی جوانمردی: شماها نمیدانید چه شیرین است وقتی آدم میتواند گذشت داشته باشد فدارکاری کند، (اسم) راه گذرگاه، جز بجز صرف نظر از (گذشت از. . . از گذشت. . . ) : ای شرع پروری که گذشت از جناب تو دولت بهر دری که رود ایرمان بود. (کمال اسماعیل) از گذشت مصطفی و مجتبی جز مرتضی عالم دین را نیارد کس معمر داشتن. (سنائی)، آن سوی آن طرف آن جانب: گذشت دریای شور مکه معظمه است. (یعنی از دریای شور گذشته در آن طرف مکه معظمه است)، (اسم) گذشته رفته: گذشت برگشت ندارد.


با گذشت

(صفت) آنکه فرودستان را عفو کند زیر دستان را ببخشاید، آنکه از گرفتن مال و وجوه خود چشم پوشد: آدم باگذشتی است مقابل بی گذشت.

فرهنگ عمید

گذشت

[مجاز] گذشتن، گذر کردن: هر که نامخت از گذشت روزگار / نیز ناموزد ز هیچ آموزگار (رودکی: ۵۳۲)،
[مجاز] بخشش، بخشایش،
[مجاز] صرف ‌نظر کردن از چیزی،
* گذشت داشتن: (مصدر لازم) [مجاز] عفو و بخشایش داشتن،
* گذشت کردن: (مصدر لازم) [مجاز] عفو کردن، بخشودن،

لغت نامه دهخدا

گذشت

گذشت. [گ ُ ذَ] (اِ) راه. (اوبهی) (برهان) (جهانگیری). راه و گذرگاه. (غیاث):
بشد گیو با خستگان سوی کوه
ز جان گشته سیر و ز گیتی ستوه
سبک خستگان را سوی دژ کشید
ز آسودگان لشکری برگزید
چنین گفت کاین کوه سرخان ماست
بباید کنون خویشتن کرد راست
طلایه ز کوه اندر آمد به دشت
بدان تا بر ایشان نیابد گذشت.
فردوسی (شاهنامه ٔ چ بروخیم ج 4 ص 897).
|| (ق) پس و بعد. (غیاث) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). در مقام غیر و جز هم استعمال میشود. (برهان).غیر و سوای. (آنندراج):
ای شرع پروری که گذشت از جناب تو
دولت بهر دری که رَوَد ایرمان بود.
کمال اسماعیل (دیوان چ بمبئی 1307 هَ. ق. ص 115).
جز کتاب اﷲ و عترت ز احمد مرسل نماند
یادگاری کآن توان تا روز محشر داشتن
از گذشت مصطفی و مجتبی جز مرتضی
عالم دین را نیارد کس معمر داشتن.
حکیم سنایی (ازآنندراج).
گذشت از خورشهای چینی سرشت
که رضوان ندید آنچنان در بهشت.
خواجه گنجوی (از آنندراج).
گذشت از پرستیدن کردگار
بجز خواب و خوردن ندارند کار.
نظامی (از آنندراج).
گذشت از شما کیست از دام ودد
که دارددر این دشت مأوای خود.
نظامی.
|| کنایه از قطع شدن نفس آخرین آدمی زاد است. (برهان). || آن طرف (یعنی گذشته از): گذشت دریای شور مکه ٔ معظمه است، یعنی از دریای شور گذشته در آن طرف مکه ٔ معظمه واقع شده است. (آنندراج). || (مص مرخم، اِمص) گذشتن. عبور کردن. (برهان). || (فعل ماضی) ماضی گذشتن بمعنی عبور و ترک دادن هم آمده است که از ترک و تجرید باشد و تجاوز از گناه وتقصیر را نیز گویند، یعنی دیگر این کار نمیکند و مآل این دو معنی یکی است چه هر دو را غرض ترک دادن باشد. (برهان). || (اِمص) بخشش. بخشایش. انفاق. ترک. بذل. هبه. بخشیدن وامی. || جوانمردی. || صرف نظر کردن. اغماض. عفو. بخشیدن سوء ادب در گفتار یا کرداری: مرد باید گذشت داشته باشد، آدم باید گذشت داشته باشد. || مضی. مرور. گذشت زمان:
هرکه نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار.
رودکی.
تا همگان برگذشت روزگار مسلمان شدند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 117). || (ن مف) رفته. گذشته: گذشت آنچه گذشت. گذشت برگشت ندارد. || با پیشوند سر آید و معنی حکایت و داستان و افسانه دهد:
نبشته بر این هر دو آلوده طشت
چو خون سیاوش بسی سرگذشت.
نظامی.
طلسمی برانگیزم از ناف دشت
که افسانه سازند از آن سرگذشت.
نظامی.
|| با حرف اضافه «از» آید و معنای استثناء دهد:
کنم مدیح کریمی که از گذشت حرم
جز آستانه ٔ او قبله ٔ خلایق نیست.
سوزنی.


بی گذشت

بی گذشت.[گ ُ ذَ] (ص مرکب) (از: بی + گذشت) بی اغماض. کم عفو. که هیچ عفو و اغماض ندارد: دشمنی بی گذشت داریم. آدمی بی گذشت است. (یادداشت مؤلف). || مردی بی گذشت، بخیل. (یادداشت مؤلف). رجوع به گذشت شود.


رفت گذشت

رفت گذشت. [رَ گ ُذَ] (اِ مرکب) ماضی و زمان ماضی. (ناظم الاطباء).


گذشت کردن

گذشت کردن. [گ ُ ذَ ک َ دَ] (مص مرکب) عفو کردن. بخشیدن. اغماض کردن. هبه کردن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

گذشت

اغماض، بخشایش، بخشودن، چشم‌پوشی، درگذشتن، سماحت، عفو، عفو، لوطی‌گری، سپری، گذر

فرهنگ معین

گذشت

(گُ ذَ) (اِمص.) بخشش، چشم - پوشی.


گذشت کردن

(~. کَ دَ) (مص م.) عفو کردن، بخشیدن.


گذشت داشتن

(~. تَ) (مص ل.) بخشش داشتن.

فارسی به عربی

گذشت

عفو، مغفره، اِجْتازَ، إِجْتَسَرَ


گذشت زمان

خطا

معادل ابجد

در گذشت

1624

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری