معنی درگیر شدن
لغت نامه دهخدا
درگیر شدن. [دَ ش ُ دَ] (مص مرکب) گرفتار شدن. دچار آمدن. دچار خوردن. برخورد کردن. مواجه شدن. در محل نزاع و زد و خورد قرار گرفتن، و این بیشتر در اصطلاح نظامی متداول است. || شروع شدن. درگرفتن. آغازیدن: درگیر شدن جنگ بین المللی. (یادداشت مرحوم دهخدا). || مؤثر افتادن. اثر کردن:
دیده تا بستم خیال آن پری تسخیر شد
تا به گل این درگرفتم صحبتم درگیر شد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- درگیر شدن دعا (نفرین)، مستجاب شدن آن. برآورده شدن دعایا نفرین. مستجاب گشتن. روا شدن دعا یا نفرین. برآمدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
درگیر
درگیر. [دَ] (ن مف مرکب) گرفتار. دُچار. || (نف مرکب) درگیرنده. مؤثر. || موافق. سازگار:
صحبت ما و تو ناصح هیچ جا درگیر نیست
جای ما در بزم او خالی بود یا جای تو.
اثر (از آنندراج).
درگیر. [دَ] (اِخ) دهی است از دهستان ایسین بندرعباس و مشهور به درگور. رجوع به درگور شود.
فارسی به انگلیسی
فرهنگ معین
حل جدول
مرافعه
مثل درگیر شدن
دست به یقه شدن
گلاویز و درگیر شدن
سرشاخ شدن
کنایه از درگیر شدن
دست به یقه شدن
واژه پیشنهادی
درفِتادن
فرهنگ عمید
گرفتار، گیرافتاده،
* درگیر شدن: (مصدر لازم)
گرفتار شدن،
آغاز شدن زدوخورد،
افروخته شدن آتش جنگ و نبرد،
فارسی به عربی
تفشی
مترادف و متضاد زبان فارسی
گلاویز، گرفتار، مشغول
فرهنگ فارسی هوشیار
دچار، گرفتار، درگیرنده
معادل ابجد
788