معنی درون

درون
معادل ابجد

درون در معادل ابجد

درون
  • 260
حل جدول

درون در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

درون در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • اندر، اندرون، تو، داخل، باطن، نهاد، وجدان،
    (متضاد) برون، بیرون. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

درون در فرهنگ معین

  • (~. ) (اِ. ) دعایی که زردشتیان خوانند و بر خوردنی ها دمند و سپس خورند. توضیح بیشتر ...
  • (دَ) (اِ.) داخل، میان چیزی.
لغت نامه دهخدا

درون در لغت نامه دهخدا

  • درون. [دَ] (اِ) اندرون. (برهان). مقابل بیرون، اندرون مزیدعلیه آن. (آنندراج). ضد برون. (انجمن آرا). در میان. (غیاث). تو. توی. جوف. باطن. بطن. داخل. شکم. در شکم. دل. در دل. میان. میانه. مقابل ظاهر و بیرون. (یادداشت مرحوم دهخدا). در داخل. (ناظم الاطباء). جرجب. جوف:
    که گردد به آورد با من درون
    بدان تا برانم ازو جوی خون.
    فردوسی.
    زرد است و سپیدست و سپییدیش فزون است
    زردیش برون است و سپیدیش درون است
    چون سیم درونست و چو دینار برون است
    واکنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار. توضیح بیشتر ...
  • درون. [دُ] (اِ) پیمانه ٔ غله. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). توضیح بیشتر ...
  • درون. (اِ) دعایی باشد که مغان در ستایش خدای تعالی و آذر خوانند و بر خوردنیها بدمند و بعد از آن بخورند، و هر چیز که بر آن درون خوانده و دمیده باشند گویند یشته شده و هر چیز نخوانده باشند گویند نایشته یعنی ناخوانده، چه یشتن به معنی خواندن باشد به زبان زند و پازند. (از برهان) (از انجمن آرا). || نان مقدس. (یادداشت مرحوم دهخدا). در آئین زردشتی نان کوچک سفید گرد بدون خمیرمایه که برای امشاسپندان و فروهرهای درگذشتگان خیرات می شود. توضیح بیشتر ...
  • درون. [دَ] (اِخ) نام شهری است در خراسان مابین مرو و نسا که آنها نیز دو شهراند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). نام این شهر در معجم البلدان و حدود العالم نیامده اما در ذیل عالم آرای عباسی یاد شده. (از حاشیه ٔ برهان از مجله ٔ سخن سال 3 شماره ٔ 3 ص 229): مداخل او [حاکم درون] دو هزار و نهصد و بیست و سه تومان و سه هزار و سیصد و بیست و نه دینار، و ملازمان او یکهزار و سیصد و بیست نفر بوده است. (از تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 81). توضیح بیشتر ...
  • درون. [] (اِخ) قریه ای است از دیههای رستاق کوزدر. (تاریخ قم ص 119 و 141). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

درون در فرهنگ عمید

  • [مقابلِ بیرون] میان چیزی یا جایی،
    دل: تا توانی درون کس مخراش / کاندراین راه خارها باشد (سعدی: ۸۳)،
    [مجاز] ضمیر، باطن: درون‌ها تیره شد باشد که از غیب / چراغی برکند خلوت‌نشینی (حافظ: ۹۴۶)،. توضیح بیشتر ...
  • در آیین زردشتی، نان کوچکی که برای بعضی مراسم مذهبی می‌پزند و جلو موبد می‌گذارند و موبد با خواندن کلماتی از اوستا و دعای مخصوصی نان را متبرک کرده و سپس میان حاضران قسمت می‌کنند،
    دعایی که در این مراسم به‌وسیلۀ موبد خوانده می‌شود،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

درون در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

درون در فارسی به عربی

گویش مازندرانی

درون در گویش مازندرانی

  • ایوان
  • از توابع دهستان بابل کنار بابل
  • داخل و میان، اندرون خانه، واحد شمارش اطاق های خانه
  • نام مرتعی در حومه ی بابل
فرهنگ فارسی هوشیار

درون در فرهنگ فارسی هوشیار

  • اندرون، باطن، در شکم
فارسی به ایتالیایی

درون در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

درون در فارسی به آلمانی

  • Drinnen, Innen, Innenseite, Innere, Innerhalb, In
واژه پیشنهادی

درون در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید