معنی درواخ

درواخ
معادل ابجد

درواخ در معادل ابجد

درواخ
  • 811
حل جدول

درواخ در حل جدول

فرهنگ معین

درواخ در فرهنگ معین

  • استوار، محکم، سالم، تندرست. [خوانش: (دَ) (اِ.)]
لغت نامه دهخدا

درواخ در لغت نامه دهخدا

  • درواخ. [دَرْ] (اِ، ص) دژواخ. حالت برخاستن از بیماری باشد که به عربی نقاهت گویند. (برهان). نقاهت از بیماری. (از آنندراج) (انجمن آرا). حالتی را گویند که کسی از بیماری برآمده به صحت کامل نرسیده باشد و آنرا به تازی نقاهت خوانند. (جهانگیری). بیماری که به شده باشد. (شرفنامه ٔ منیری). تن درست. (حبیش تفلیسی). ناقه. (صحاح الفرس). آن بود که از نالندگی و بیماری بدر آمده باشد و به درستی رسیده. (لغت فرس اسدی). آن بود که از بیماری به تندرستی آمده باشد. توضیح بیشتر ...
  • درواخ. [دُرْ] (ص) در اصطلاح محلی گناباد خراسان، سالم. درست. ناشکسته. تمام. درست و کامل: خربزه ٔ درواخ آورد. (یادداشت محمدِ پروین گنابادی). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

درواخ در فرهنگ عمید

  • استوار، محکم،
    تندرست، سالم، بی‌عیب: چون که نالنده بدو گستاخ شد / تندرستی آمد و درواخ شد (رودکی: ۵۳۵)،
    کسی که از بیماری برخاسته و تندرست شده،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

درواخ در فرهنگ فارسی هوشیار

  • (اسم) استواری درستی ثبات، صحت سلامت.
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه