معنی درندگی

لغت نامه دهخدا

درندگی

درندگی. [دَ رَ دَ / دِ] (حامص) عمل درنده. حالت و صفت درنده. سبعیت. فروست. فروسیت. و رجوع به درنده و دریدن شود.


ددگی

ددگی. [دَ دَ / دِ] (حامص) ددی. درندگی. سبعیت. || دده بودن. کنیز بودن. کنیز سیاه بودن.


سبعیت

سبعیت. [س َ ب ُ عی ی َ] (از ع، مص جعلی) درندگی، و درنده شدن. (آنندراج) (غیاث).

فارسی به انگلیسی

درندگی‌

Rapacity, Savagery, Wildness

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

درندگی

عمل درنده، سبعیت


گرگی

درندگی


سبعیت

درندگی و درنده شدن

فرهنگ عمید

سبعیت

درندگی،

انگلیسی به فارسی

voracity

درندگی


fellyfelloe

درندگی

مترادف و متضاد زبان فارسی

سبعیت

توحش، ددخویی، درندگی، درنده‌خویی، وحشیگری


سگی

نامردمی، درندگی، ددخویی، هاری، درنده‌خویی، پرخاشگری، مربوط به سگ، درخور سگ، بسیار بد، ناگوار

فرانسوی به فارسی

voracit (nom fminin)

ولع , درندگی , پرخوری و حرص.

گویش مازندرانی

سگ سکی

صفت سگان از درندگی و سماجت داشتن

سوئدی به فارسی

glupskhet

شکم پرستی، از، حرص، طمع، حریص بودن، طمع ورزیدن، ولع، درندگی، پرخوری و حرص،

معادل ابجد

درندگی

288

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری