معنی درشت
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
زبر، خشن، ناهموار، دشوار، سخت، نگران، آشفته. [خوانش: (دُ رُ) [په.] (ص.)]
فرهنگ عمید
[مقابلِ نرم] ناهموار، زبر، زمخت، خشن،
چیزی که حجم آن از نوع خودش بزرگتر باشد،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بدرام، خشن، زبر، زفتی، زمخت، سخت، سنگین، صلب، ضخیم، فربه، گنده، ناهموار، ناهنجار، هنگفت،
(متضاد) نرم، هموار
فارسی به انگلیسی
Big, Coarse, Full-Bodied, Heavy, Jumbo, King, Large, Sizable, Sizeable, Thick
فارسی به ترکی
iri
فارسی به عربی
خشن، شرس، فظ، فی العراء، قاسی، قوی، کبیر، کتله، مجموع اجمالی، مختصر
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
زبر، زمخت، خشن
فارسی به آلمانی
Abrupt [adjective], Dröhnen, Eben, Echt, Einwandfrei, Ganz, Ganze (n), Gehörig, Genau richtig etwa, Genau wirklich wahr, Genauso, Gerade, Geräusch (n), Gesund (m), Groß weit umfassend, Groß, Klingen, Richtig, Treu, Wahr, Wahrhaftig, Weit, Genau, Makro [noun]
معادل ابجد
904