معنی درست
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
کامل، بی عیب، سالم، امین، استوار، زرِ تمام عیار، سکّه سالم. [خوانش: (دُ رُ) [په.] (ص.)]
فرهنگ عمید
صحیح،
سالم، بیعیب،
[قدیمی] تمام، کامل،
[قدیمی] امین و استوار،
(اسم) [قدیمی] سیم و زر مسکوک و تمامعیار،
* درست شدن: (مصدر لازم)
[عامیانه] ساخته شدن،
آماده شدن،
[عامیانه] اصلاح شدن،
* درست کردن: (مصدر متعدی)
[عامیانه] ساختن،
آماده کردن،
[عامیانه] تربیت دادن،
حل جدول
صائب
مترادف و متضاد زبان فارسی
راست، صحیح، استوار، تمام، کامل، تندرست، سالم، حق، حقیقی، صواب، واقع، امین، درستکار، صائب، موثق،
(متضاد) خطا
فارسی به انگلیسی
Accurate, All Right, Aright, Barely, Clean, Dead, Direct, Downright, Even, Clear, Fair, Flat, Correct, Full, Directly, Exact, Just, Faithful, Fully, Functional, Honest, Right, Sharp, Sound, Kosher, Legitimate, True, Very, Ortho-, Out, Perfect, Precise, Precisely, Prompt, Proper, Quite, Righ
فارسی به ترکی
doğru, dürüst
فارسی به عربی
ارثذوکسی، اصیل، بالضبط، بسیط، تکاملی، جدیر بالثقه، جورب، دقیق، شرعی، صحیح، صوت، فقط، کامل، کل، مثالی، یمین
فرهنگ فارسی هوشیار
کامل، تام، تمام و غیر ناقص
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
664