معنی دجال

فرهنگ معین

دجال

بسیار دروغگو، فریب دهنده، شخصی که می گویند پیش از حضور مهدی موعود پیدا می شود و بسیاری از مردم فریبش را می خورند. [خوانش: (دَ جّ) [ع.] (ص.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

دجال

دروغ‌باف، دروغ‌زن، کذاب

فارسی به ترکی

ترکی به فارسی

دجال

دجال

فرهنگ فارسی هوشیار

دجال

مردی کذاب که در آخر الزمان ظهور کند و مردم را بفریبد و کنیت او ابو یوسف است، راس الکفر

واژه پیشنهادی

دجال

دروغگو

لغت نامه دهخدا

دجال

دجال. [دَج ْ جا] (ع اِ) سرگین. (منتهی الارب).

دجال. [دَج ْ جا] (اِخ) ابوالبشر پهلوان یزدی. رجوع به پهلوان یزدی شود.

دجال. [دَج ْ جا / دَ جا] (اِخ) مردی کذاب که در آخرالزمان ظهور کند و مردم را بفریبد کنیت او ابویوسف است. رأس الکفر. (منتهی الارب). مطموس العین. (منتهی الارب). مسیح کذاب که در آخر زمان آید. نام مردی از یهود که در آخر امت اسلام بیرون آید و دعوی کند. صاحب منتهی الارب گوید: اشتقاقش از: دجل البعیر؛ اندودن به قطران عم جسمه بالهناء لانه یعم الارض است، یا از دجل بمعنی کذب و احرق و جامع و قطع نواحی الارض سیراً، و از تدجیل، غطی و طلی بالذهب لتمویهه بالباطل او من الدجال لذهب او لمائه لان الکنوز تتبعه او من الدجال الفرندالسیف، او من الدجاله للرفقه العظیمه، او من الدجال للسرجین لانه ینجس وجه الارض، او من دجل الناس للقاطهم لانهم یتبعونه. دجال در روایات اسلامی شخصی است که پیش از ظهور مهدی موعود (امام قائم) یا مقارن اوایل عهد او ظهور می کند و در دوره ٔ چهل روزه یا چهل ساله دنیا را پر از ظلم و جور و کفر می سازد تا مهدی او را دفع کند و دنیا را دوباره از عدل و داد پر کند. ظهور او مانند ظهور سفیانی و دابهالارض یکی از علائم آخرالزمان شمرده شده است. در باب نام اصلی و محل اقامت و محل ظهور وی اقوال مختلف است. گویند مردی است یک چشم که از مادری یهودی به دنیا آمده است و در جزیره ای به صخره ای بسته شده، در آخرالزمان در هنگام عروض یک قحطی شدید در حالیکه بر درازگوشی سوار است و همراه خویش آب و نان فراوان دارد از خراسان یا کوفه یا محله ٔ یهودیه ٔ اصفهان ظهور و ادعای خدایی می کند و بسبب عجایب و خوارق بسیار که با او هست، بسیاری به او می گروند. سرانجام بدست عیسی مسیح یاپس از ظهور مهدی بدست وی کشته می شود. دجال کمابیش مطابق مسیح کاذب یا ضدمسیح است در روایات یهود و نصاری، که پیدا شدن او و مبارزه ٔ مهدی و مسیح با او تجسم فکر مبارزه نهائی بین خیر و شر و غلبه ٔ نهایی یزدان بر اهریمن است و ظاهراً از ادیان ایرانی وارد عقایدیهود شده است. (از دایرهالمعارف فارسی). در قاموس کتاب مقدس آمده است که: این کلمه در جایی دیگر جز در رساله ٔ یوحنا یافت نمی شود و مقصود ازو کسی است که بامسیح مقاومت و ضدیت می نماید و مدعی آن باشد که خود او در جای مسیح میباشد و در رساله ٔ اول یوحنا می گوید«و هر روحی که عیسی مجسم شده را انکار کند از خدا نیست اینست روح دجال که شنیده اید که او می آید و الان هم در جهانست «و نیز می گوید»: دروغگو کیست جز آنکه مسیح بودن عیسی را انکار کند و آن دجال است که پدر و پسر را انکار می کند». (قاموس کتاب مقدس):
قصه ٔ دجال پرفریب شنودی
گوش چه داری چو عامه سوی فسانه.
ناصرخسرو.
دجال چیست عالم و شب چشم کور اوست
وین روز چشم روشن اویست بی ریب.
ناصرخسرو.
آن مرد که او کتب فتاوی و حیل ساخت
بر صورت ابدال بد و سیرت دجال.
ناصرخسرو.
بر منبر حق شدست دجال
خامش بنشین به زیر منبر.
ناصرخسرو.
اوم رهانید ز دجال کور
حکمت را دلش که قارنست.
ناصرخسرو.
ای امتی که ملعون دجال کر کرد
گوش شما ز بس چلب و گونه گون شغب.
ناصرخسرو.
مهدی که بیند آتش شمشیر شاه گوید
دجال را به توده ٔ خاکستری ندارم.
خاقانی.
شاه جهان مهدی ظفر یعنی شبان دادگر
ایام دجال دگر گرگ سترون پرورد.
خاقانی.
نوک پیکانها چو در همخانه ٔ عیسی رسید
چرخ ترساجامه را دجال اعور ساختند.
خاقانی.
چون خاتم ار نه دیده ٔ دجال داشتی
پس زان نگین لعل مسیحا چه خواستی.
خاقانی.
اسکندر آمد و در یأجوج درگرفت
عیسی رسیدو نوبت دجال درگذشت.
خاقانی.
عیسی دورانم و این کور شد دجال من
قدر عیسی کی نهد دجال ناموزون کور.
خاقانی.
دویدند بر طبل کامد نفیر
چو بر طبل دجال برنا و پیر.
نظامی.
او به سر دجال یک چشم لعین
ای خدا فریاد رس نعم المعین.
مولوی.
چنان رسند و روند اهل بدعت از نظرش
که از مسیحا دجال وز علی شیطان.
سعدی.
کجاست صوفی دجال فعل ملحدکیش
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید.
حافظ.
آخر ظلم عدو بود اول انصاف تو
رایت مهدی پس از دجال گردد مشتهر.
سلمان ساوجی.
به حق گویا شو از باطل خمش باش
چو عیسی نبی دجال کش باش.
پوریای ولی.
بکش دجال خود مهدی خویشی.
پوریای ولی.
رجوع به امتاع الاسماع ص 489 و مجمل التواریخ و القصص ص 219 و تاریخ سیستان ص 15 و عیون الاخبارج 1 ص 204 و البیان والتبیین ج 1 ص 304 و ج 2 ص 28 و از سعدی تا جامی ص 404 و نزهه القلوب مستوفی مقاله ٔ سوم ص 50 و دیوان حافظ چ قزوینی ص 242 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 266 و 268 شود.
- خر دجال، درازگوشی که دجال بر آن نشیند چون بیرون آید:
چون سگ درنده گوشت یافت نپرسد
کاین شتر صالحست یا خر دجال.
سعدی.

دجال. [دَج ْ جا] (ع اِ) گوهر شمشیر. (از منتهی الارب). || گروه بزرگ. (منتهی الارب). || زر. (منتهی الارب). || آب زر. (منتهی الارب). || (ص) فریبنده و تلبیس کننده و دروغگوی. (از منتهی الارب).


دجال فعل

دجال فعل. [دَج ْ جا ف ِ] (ص مرکب) که عمل دجال کند. که کار چون دجال دارد. دجال کردار:
کجاست صوفی دجال فعل ملحدکیش
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید.
حافظ.


دجال کش

دجال کش.[دَج ْ جا ک ُ] (نف مرکب) کشنده ٔ دجال:
مهدی دجال کش آدم شیطان شکن
موسی دریاشکاف احمد جبریل دم.
خاقانی.
به حق گویا شو از باطل خمش باش
چو عیسی نبی دجال کش باش.
پوریای ولی.


دجال افکن

دجال افکن. [دَج ْ جا اَ ک َ] (نف مرکب) براندازنده و نیست کننده ٔ دجال و از آن مراد مهدی یا مسیح باشد:
زانکه شیطان سوز و دجال افکنست
آدم مهدی مکان می خواندش.
خاقانی.


دجال شکل

دجال شکل. [دَج ْ جا ش َ] (ص مرکب) همانند دجال. بر صورت و شکل دجال. دجال مانند:
اگر دجال شکلی سنگ زد بر کعبه ٔ جاهش
هم اکنون آفت گردون نگردد نقش ایامش.
خاقانی.


دجال چشم

دجال چشم. [دَج ْ جا چ َ / چ ِ] (ص مرکب) که یک دیده ٔ او کورست. یک چشم:
چرا سوزن چنین دجال چشم است
که اندر جیب عیسی یافت مأوا.
خاقانی.

تعبیر خواب

دجال

دجال به خواب دیدن، مرد بد است، چنانکه مردمان را از راه ببرد و زبان و دل او موافق نباشد. - محمد بن سیرین

اگر دجال را به جای معروف به خواب دیدن، دلیل که آنجا فتنه افتد و دورغ و زنان و مردان بدانجا جمع شوند و در آنجا خیر و برکت نباشد. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

فرهنگ عمید

دجال

شخص کذابی که می‌گویند در آخرالزمان پیش از مهدی موعود پیدا می‌شود و بسیاری از مردم فریب می‌خورند و دور او جمع می‌شوند: دویدند بر طبل کآمد نفیر / چو بر طبل دجال برنا و پیر (نظامی۶: ۱۱۳۲)،
(صفت) [مجاز] کذاب، بسیار دروغ‌گو و فریب‌دهنده،
[قدیمی] آب زر، آب طلا که با آن روی چیزی را بپوشانند،

فرهنگ فارسی آزاد

دجال

دَجّال، در نبوات مسیحی و اسلامی خصوصاً در شیعه اثنی عشری دَجّال شخصی است پر فریب و مکار که از خراسان یا کوفه یا اصفهان در زمان ظهور موعود ظاهر می شود و بر خری سوار است و آذوقه بسیار دارد و جمعی باو می گروند ولی آخرالامر کشته می شوند. در این ظهور اعظم دجّال لقب سید محمد اصفهانی است که در مدرسه صدر اصفهان درس میخواند و بابی شد و بعد متزلزل گردید و چون بسیار حسود و مبغض و بدطینت بود، از همان ابتدا بر عظمت حضرت بهاء الله رشک برد و به اغوای یحیی ازل پرداخت و در بغداد و ادرنه و عکا فتنه ای نماند که ایجاد ننمود و خیانت و خباثت و تحریک و دسیسه ای نماند که انجام نداد. وی در عکا مقتول شد < آخرالامر در سقر مقر گرفت.
دجال در دور بیان حاجی میرزا آغاسی بود،

حل جدول

دجال

بسیار دروغ گو

معادل ابجد

دجال

38

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری