معنی دای
لغت نامه دهخدا
دای. (اِخ) لقب بیگ یا امیر الجزایر (پیش از جمهوری شدن آن کشور).
دای. (اِ) زنی که بچه را بشیر خود بپرورد. (آنندراج). رجوع به دایه شود.
دای. (اِ) هر چینه و رده و مرتبه را گویند از دیوار گلی. هر رده ٔ چینه و مهره ٔ دیوار گلی. داو. (برهان). چینه، یعنی مرتبه ای از مراتب دیواری که از گل سازند. (آنندراج):
هرچه بدان خانه نوآیین بود
خشت پسین دای نخستین بود.
نظامی.
پی دیوار ایمان بود کارش
ولی شد چاردای از چاریارش.
جامی.
یزن دای
یزن دای. [ی ِ زَ] (اِ مرکب) یزن دایی. قسمی انگور سفید در قزوین. (یادداشت مؤلف).
دای مرگ
دای مرگ. [م َ] (اِخ) نام موضعی میان همدان و کرمانشاه و بدین موضع جنگی افتاده است میان جلال الدین بن یونس وزیر الناصرلدین الله خلیفه ٔ عباسی و سلطان طغرل سلجوقی در 583 هَ. ق. (از اخبارالدوله السلجوقیه ص 177). و نیز رجوع به دای مرج شود.
دای کلا
دای کلا. [ک َ] (اِخ) نام موضعی به بابل (بار فروش) مازندران. (مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی و ص 158 ترجمه ٔ فارسی آن).
دای کیو
دای کیو. [] (اِخ) (بمعنی ممالک عظیم) نامی که بزبان مغولی به دو ولایت قراچانک و چغان چانک دهند و بزبان هندی قندو و بزبان فارسی قندهار نامند و حدود آن منتهی است به ولایت تبت وتنکقوت و بعضی ولایات و کوههای هندوستان ولایت ختای وزر دندان. (جامع التواریخ چ بلوشه صص 375- 378).
فرهنگ عمید
هر چینه و طبقه از دیوار گلی،
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) هر چینه ورده و مرتبه از دیوار گلی داو.
فرهنگ معین
(اِ.) هر چینه و طبقه از دیوار گلی.
حل جدول
ترکی به فارسی
گندم
معادل ابجد
15