معنی داه

داه
معادل ابجد

داه در معادل ابجد

داه
  • 10
حل جدول

داه در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

داه در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • پرستار، دایه، ربیبه، کنیز، آبستن
فرهنگ معین

داه در فرهنگ معین

  • دایه، پرستار، زن باردار. [خوانش: (اِ.)]
لغت نامه دهخدا

داه در لغت نامه دهخدا

  • داه. (اِ) کنیزک. (برهان) (غیاث). امه. خدمتکار کنیز. مولاه. جاریه. وصیفه. خادمه. پرستار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان). مقابل بنده. مقابل عبد. دَدَه. پرستار چون زن باشد. قثام. ام دفار. دفار. رغال. معز. کهداء. (منتهی الارب). کنیزی که طفلی را بزرگ کرده باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف):
    خنک آن میر که در خانه ٔ آن بارخدای
    پسر و دختر آن میر بود بنده و داه.
    فرخی.
    مریخ روز معرکه شاها غلام تست
    چونانکه زهره روز میزد است داه تو. توضیح بیشتر ...
  • داه. [ه َ] (اِخ) استرابون پارتیها را از مردم داه داند و این مردم وقوم را سکائی شمارد. (ایران باستان ج 3 ص 2192 و 2198). طایفه ای از سکاها که در شمال گرگان و در ساحل جنوب شرقی دریای خزر سکنی داشتند موسوم به داه یا بزبان اوستائی «دا اِ» بودند. (ایران باستان ج 1 ص 227). و نیز رجوع به همان کتاب ج 1 ص 454 شود. داها. داهه. توضیح بیشتر ...
  • داه. [هِن] (ع ص) رجل داه، مرد زیرک. ج، دهاه. (منتهی الارب).

فرهنگ عمید

داه در فرهنگ عمید

  • عدد ده: اخترانند آسمانشان جایگاه / هفت تابنده روان در دو و داه (رودکی: ۵۳۹)،. توضیح بیشتر ...
  • کنیزک،
    پرستار،
    دایه: با نوبتت فلک به صدا هم‌سخن شده / با نوبتیت گفته که خورشیده داه توست (انوری: ۵۴)،
    (صفت) [مجاز] فرومایه،
    (صفت) [مجاز] پریشان‌خاطر،
    (صفت) حامله، آبستن،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

داه در فرهنگ فارسی هوشیار

  • کنیز، جاریه، پرستار، خادمه
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید