معنی دانشجو
لغت نامه دهخدا
دانشجو. [ن ِ] (نف مرکب) دانشجوی. جوینده ٔ دانش. طالب علم. دانش پژوه. علم خواه: پس بقیاس عقلی برهانی گوییم که آفریدن این چیزها، دانستی و آوردن مر این نفس دانشجوی را اندر مردم و تقاضای نفس مردم و حریصی او بر بازجستن این چیزها چنانست که خدای بدان منع کرده است مر نفس مردم را، همی گوید: بپرس و بدانک چرا چنین است و گمان بر که این صنع باطل است. (جامع الحکمتین ص 11). || متعلم. شاگردی که در آموزشگاههای عالی تحصیل کند. آنکه در دانشکده و دانشگاه متعلم باشد. در تقسیمات مدارج تحصیلی امروزی شاگردان دبستان، «نوآموز» و شاگردان دبیرستان، «دانش آموز» و شاگردان دانشکده ها و دانشگاهها، «دانشجو» اصطلاح شده اند.
فرهنگ واژههای فارسی سره
پذیرش دانشجو
کلمات بیگانه به فارسی
پذیرش دانشجو
فرهنگ عمید
آنکه در دانشگاه تحصیل کند، شاگرد مدرسۀ عالی، شاگرد دانشکده،
[قدیمی] جویندۀ علم و دانش، جویای دانش، طالب علم،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
طالب
فرهنگ فارسی هوشیار
جوینده علم و دانش
فرهنگ معین
طالب علم، جوینده علم، شاگرد دوره آموزش عالی، جمع دانشجویان،
فارسی به آلمانی
Schüler (m), Student (m)
فارسی به ایتالیایی
studente
واژه پیشنهادی
انگلیسی به فارسی
دانشجو
معادل ابجد
364